ارتباط

7

نمیدونم که یکدفعه چه اتفاقی افتاد، همه چیز شروع به لرزیدن کرد، قاب عکس روی دیوار،لوستر،صدای پنجره مثل برگ درختی بودند که در باد تکان میخوردند و دیگر یادم نمی آید چه شد.!

به سختی چشمانم را باز کردم و آنچه دیده میشد، همه آوار بود و تاریکی، پاهایم حس نداشت و حتی نمیتوانستم انگشتانم را تکان دهم، تنها چیزی که حس میکردم درد شدید در قفسه سینه ام بود، مبهوت و حیران از اتفاق افتاده بودم که ناخودآگاه چشمانم کم سوتر و بسته شد.

درست مانند خواب و رویاها بود، میشد بوی مرگ را استشمام کرد، هرلحظه در مکان و زمان خاصی بودم و هربار در ارتباط با فردی، همه اتفاقات گذشته مانند برق و باد از ذهنم میگذشت. انگار دنیا با تمام متعلقاتش مفهوم نداشت و نظاره گر رفتارم بودم و هر آنطور که با خود و دیگران در ارتباط بودم از نظرم میگذشت.

رونیکس

تمام جهان هستی مجموعه ایی از ارتباطات پیچیده است،از کوچکترین اجزای سازنده اتم گرفته تا ارتباط بین کهکشانی و ما انسانها به عنوان اشرف مخلوقات در مرکز این دنیای پر از ارتباط هستیم و این ارتباط از من شروع میشود و تا بینهایت ادامه میابد و در واقع نحوه ارتباط با خودم، با دیگران و خالق هستی این ارتباطات را شکل میدهد.

آری!ارتباط از رابطه با خودم شروع میشود، اینکه خود را دوست داشته باشم و به خود عشق بورزم و منشا دوستی و محبت در زندگی بشوم، دیگران را همانند خود می پنداشتم، به آنها توجه میکردم،به آنها عشق میورزیدم، آنگاه ارتباطم با اطرافیانم همراه با خشنودی بود و لبخند. در خود بیشتر فرو میرفتم و خود را میشناختم و به این موضوع فکر میکردم که هر لحظه از عمر اندکم، نعمت بزرگی بوده است از سوی پروردگار جهانیان، آنوقت از تک تک لحظات زندگی ام بهتر استفاده میکردم و خدا رو میشناختم و به او تکیه میکردم.

در گذر زمان حرکت میکردم و هرآنچه را خراب کرده بودم از نو میساختم، به خود ظلم نمیکردم و فارق از این دنیا و آسوده خاطر از آینده در زمان حال زندگی میکردم و آنچه را دوست داشتم انجام میدادم از چایی خوردن زیر بارون بهاری گرفته تا بازی کردن و پا به پا شدن با بچه ام یا دیدن غروب آفتاب در کنار همسرم، لذت های به ظاهر کوچک دنیا را فدای آرزوهای طول و دراز دنیا نمیکردم و از چیزی که داشتم، لذت میبردم.

کسی که خود را دوست داشته باشد و ارزشهای خود را شناسایی کرده باشد به طبع فردی خواهد بود که در ارتباط با اطرافیان نیز موثرتر و بهتر برخورد خواهد کرد و مشکلات و دغدغه های دیگران برایش اهمیت پیدا خواهدکرد و زمانی که برای آنها کاری انجام دهد، خود نیز خشنودخواهد بود.

اما زمانی که ارتباطم با خدا به نحو احسن و در بهترین حالت خود باشد، دیگر چه نگرانی خواهم داشت و از چه رنج خواهم برد. سرتاسر امید خواهم بود و عاشقانه لحظات زندگی ام را سپری خواهد کرد.

صدایی نامعلوم در گوشهایم میپیچد، گویی دستانی مرا در آغوش گرفته اند و فریاد میزند “زنده است”.

 

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین دیدگاه‌ها (از 7 دیدگاه)
  1. محبه می‌گوید

    عالی

    1. تکتم مهرگان می‌گوید

      لطف دارین…

  2. ابراهیم می‌گوید

    واقعاعالی بودوبسیارتاثیرگذار

    1. تکتم مهرگان می‌گوید

      بسیار ممنونماز لطف شما

  3. فرهود می‌گوید

    فارغ درست است نه فارق

    1. تکتم مهرگان می‌گوید

      فارغ به معنی تمام شدن، راحت شدن هست مانند فارغ التحصیل …
      ولی معنی فارق به معنی جداکننده میباشد…
      در نوشته بالا فارق از این دنیا به معنی جدا از این دنیا، بجز این دنیا معنی میشود.
      با سپاس

      1. فرهود می‌گوید

        《هرکه او اندر رکاب شاه شمس الدین دوید
        “فارغ از دنیا” و عقبی آخر و اولی است آن》
        مولوی
        فارغ از دنیا صحیح می باشد. (معنا فارغ:آسوده،رها شده. )