رطب‌خورده منع رطب چون کند؟

0

«فکر می­کنه خیلی زرنگه!» این جمله را همه ی ما بارها در موقعیت‌های متفاوت به‌زبان آورده‌ایم. وقتی در ترافیک گیر می‌افتیم و به­ محض زیاد شدن فاصله‌مان­ با ماشین جلویی راننده­ ای از لاین بغل به ما امان نمی‌دهد و در کسری از ثانیه جایی که ما باید باشیم را اشغال می‌کند. وقتی مدت‌ها است در صفی ایستاده‌ایم و منتظریم نوبت‌مان بشود تا کاری اداری انجام دهیم و ناگهان فرد تازه از راه رسیده‌ای خیلی راحت سر صف خودش را جا می‌کند. در جامعه‌ی ما گاهی به این کارها می‌گویند زرنگی. البته فرهنگ دهخدا کلمه‌ی «زرنگی» را چابکی و چالاکی معنی کرده است.

یکی از جاهایی که مصداق‌ معنی تحریف‌شده‌ی واژه‌ی «زرنگی» را می‌توان به‌وضوح دید مترو است. وسیله‌ی مفید و ضروری‌ای که به‌شدت به‌کار پایتخت‌نشینان آمده است و موجب صرفه‌جویی در وقت، کاهش ترافیک و آلودگی هوا می‌شود. اما گاهی اوقات ایستگاه‌ها و واگن‌‌های مترو صحنه‌ی نمایش نابه‌سامانی‌های زندگی اجتماعی هم هستند. مثلاً آن لحظه‌ای که قطار به ایستگاه می‌رسد، درها باز می‌شوند و امکان دیدن یکی از عجیب‌ترین رفتارهای بشری فراهم می‌شود. منظورم وقتی است که بعضی از آن‌هایی که می‌خواهند سوار قطار بشوند به آن‌هایی که می‌خواهند پیاده شوند اجازه‌ی پیاده‌شدن نمی‌دهند.

می‌خواهی پیاده شوی اما نمی‌توانی. زور می‌زنی اما موفق نمی‌شوی. بعضی به‌ آدم فشار می‌آورند و بعضی به صف می‌ایستند و تکان نمی‌خورند. فکر می‌کنند اگر کنار بروند کسانی زودتر از آن‌ها وارد واگن می‌شوند. منطقی‌اش این است که وقتی قطار به ایستگاه می‌رسد و درها باز می‌شوند، آن‌هایی که در ایستگاه منتظر هستند کنار بایستند تا آن‌هایی که به ایستگاه موردنظر رسیده‌اند پیاده شوند. اما خیلی وقت‌ها، مخصوصاً زمانی که مسافران زیادی قرار است پیاده شوند و صندلی‌های زیادی خالی ‌شوند، آن زرنگی مخصوصی که در موردش صحبت کردم در رفتار بعضی همشهریان بروز پیدا می‌کند. عده‌ای هیچ جوره کنار نمی‌روند و عده‌ای از بزرگواران هم می‌آیند توی شکم آدم و خیال می‌کنند مسافری که دارد پیاده می‌شود روح است که بشود از او عبور کرد. لاغرها هم تلاش می‌کنند تا یک جوری از فاصله‌ی بین مسافرهایی که در حال پیاده‌شدن هستند خودشان را داخل واگن کنند.

رونیکس

اوایل فکر می‌کردم که برای اصلاح این آزاردهنده‌ترین رفتار در محیط شهری باید از خودمان شروع کنیم. همیشه وقتی مسافر منتظر در ایستگاه بودم کنار می‌ایستادم تا بقیه مرا الگو قرار دهند. اما در مقایسه با یک صندلی خالی، رفتار من بی‌اهمیت‌تر از این حرف‌ها بود. حالا کار دیگری می‌کنم. عزمم را جزم می‌کنم و موقع پیاده‌شدن از قطار می‌روم توی شکم همشهریانی که راهم را سد کرده‌اند. قیافه‌هاشان دیدنی می‌شود. گاهی هم بدو‌بیراه می‌گویند اما شک ندارم که این کار باعث می‌شود به رفتارشان فکر کنند. نمی‌شود این آدم‌ها را جریمه کرد و این بخش از فرهنگ استفاده از مترو را مثل فرهنگ بستن کمربند ایمنی ماشین در آن ها درونی کرد. اما می‌شود یک‌جورهایی از یک تکنیک روانشناختی به نام «مواجهه» استفاده کرد و مجبورشان کرد به امتحان طعم ناخوشایند زرنگی‌.

 

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.