19 مصیبت برای افرادی که از همه متنفر هستند
تا به حال برایتان پیش آمده که در یک جای عمومی مثل اتوبوس باشید و به شدت از اینکه این همه آدم اطراف شما هستند حس وحشتناکی داشته باشید؟ یا اینکه از ترس مواجه شدن با غریبهها، اصلاً دلتان نخواهد از خانه بیرون بروید؟ خُب، اول از همه شما تنها نیستید و خیلی آدمهای دیگر هم از این مشکلات دارن. دوم اینکه اینجور مصیبتها یکی و دو تا نیستن! حداقل ما 19 تا از آنها را لیست کردهایم:
۱. وقتی که تنهایی در یک مکان عمومی نشستهاید و شخصی کنارتان مینشیند، اولین حس شما این است که: «بفرما عالی شد! امیدوارم نخواد شروع کنه به حرف زدن.»
۲. بعد که شروع میکند به حرف زدن، با خودتان میگویید: «وای خدایا!»
۳. او شروع میکند به آسمان ریسمان بافتن در مورد اتفاقات امروزش، در حالی که شما ساکت نشستهاید و فکر میکنید در چند روز گذشته در حق چه کسی بدی کردهاید که حالا باید تاوانش را پس بدهید.
۴. و بعد شروع میکنید به بررسی اینکه چطور از این موقعیت فرار کنید و/یا فکر میکنید بالأخره کِی دست از حرف زدن میکشد.
۵. دیگر حتی تلاش نمیکنید چپچپ نگاه کردن خود را پنهان کنید. اصلا چپچپ نگاه کردن هم خودش هنر است و دوستانتان در این مورد همیشه از شما تعریف میکنند.
۶. هر فضای کوچکی که در آن با افراد دیگر گیر بیفتید برای شما مثل یک جهنم سوزان است. آسانسورها، صف نان، سلف سرویس دانشگاه یا محل کار. تمام اینها مکانهای دهشتناکی هستند که ممکن است با غریبهها در آنها گیر بیفتید.
۷. در کل از گپ زدن متنفرید، مخصوصاً وقتی که هیچ صنمی با شخص مورد نظر ندارید. دوست ندارید برای غریبهها انرژی تلف کنید.
۸. اگر موقعی که هدفون گذاشتهاید کسی بخواهد با شما صحبت کند، با خودتان میگویید: «شوخیت گرفته؟ هدفون به این بزرگی رو روی سرم نمیبینی؟» با خودتان میگویید نکند آهنربایی چیزی در من هست که همه را جلب میکند!
۹. هیچکس مثل شما در گذاشتن پُستهای شکایت و اعلام نارضایتی از مردم در شبکههای اجتماعی مهارت ندارد.
۱۰. حتی وقتی یک گربه برایتان قیافه میگیرد و اخم میکند، حسابی شاکی میشوید. یعنی کارتان به جایی رسیده که نهتنها از آدمها، بلکه از موجودات دیگر هم متنفرید.
۱۱. بهترین لحظهی زندگیتان وقتی است که برنامهای داشتهاید و دیگران آن را کنسل میکنند. برای شما هیچچیز لذتبخشتر از این نیست که آهی از سر آسودگی بکشید که دیگر مجبور نیستید در جمع باشید.
۱۲. شعار زندگی شما این است: «دوری و دوستی».
۱۳. وقتی میبینید کسی دارد به تلفن شما زنگ میزند، اولین عکسالعملتان این است که: «زنگ میزنی؟ مگه عهد بوقه؟؟ پیام بده انیشتین!»
۱۴. به نظر شما برف و کولاک عالی است چون میتوانید چندین روز از پنجره به بیرون خیره شوید، کسی را نبینید، بهانه هم داشته باشید.
۱۵. وقتی سوار هواپیما میشوید و میفهمید یک بچه کنار شما نشسته، با خودتان میگوید: «همینو کم داشتم!»
۱۶. صحبت بچهها شد، به نظر شما باید رستورانهایی باشند که در آنها «ورود بچهها اکیداً ممنوع» باشد.
۱۷. وقتی بخواهید از وقت گذراندن با دیگران و تنها ماندن یکی را انتخاب کنید، تنها ماندن همیشه انتخاب اول و آخر شماست. در واقع قضیه اینجوری است: فیلم>مردم؛ کتاب>مردم؛ تنهایی>مردم.
۱۸. همیشه سعی میکنید در مکانهای عمومی از نشستن در کنار افراد دیگر اجتناب کنید. ولی اگر چارهای نداشته باشید، حس میکنید تمام مدت چیزی درون شما را چنگ میزند.
۱۹. تمام دوستانتان هم مثل شما از بقیه متنفرند. پس وقتی همدیگر را میبینید، تمام مدت در این مورد حرف میزنید که چقدر بقیهی آدمها بد هستند.
اگر هرکدام از این مصیبتها را تجربه کردهاید یا هر روز تجربه میکنید، نشانهی خوبی نیست! بهتر است تا دیر نشده به فکر ایجاد تغییر باشید، چون اگر همینطور پیش بروید زندگی را به کام خودتان، غریبهها و آشنایان تلخ میکنید و همیشه در احساسات بد و منفی دست و پا خواهید زد. اگر میخواهید بدانید چطور باید تنفر از دیگران را کنار بگذارید، سری بزنید به مقالهی «چطور تنفر از دیگران را کنار بگذاریم». این مقاله حتما به شما کمک زیادی خواهد کرد، چون تا ابد که نمیتوانید از این موقعیتها فرار کنید، خودتان را در خانه حبس کنید و به فکر پیشرفت زندگیتان نباشید.
برگرفته از: thoughtcatalog
جان کافی : خیلی خسته ام رییس، خسته از تنها سفر کردن، تنها مثل یه چلچله زیر بارون. خسته از اینکه هیچ وقت رفیقی نداشتم پهلوم باشه و ازم بپرسه از کجا اومدم، به کجا میرم یا چرا! انقدر خسته ام از اینکه آدما همدیگه رو اذیت میکنن، خسته از تمام درد هایی که تو دنیا حس میکنم و می شنوم، هر روز دردهام بیشتر میشه درد تو سرم مثل
خرده های شیشه ست، تمام مدت.
می تونین بفهمین؟
گرین مایل
انقدر درد دارم که نتونستم حرف دلمو بنویسم…
از تک تک آدمای توی زندگیم متنفرم از همشون از اینکه به این دنیای لجن که در از دروغ و سواستفاده کردن از دیگرانه اومدم متنفرم چرا باید به دنیا میومدم؟
چرا باید با این آدمای بد ذات که فقط بلدن دل ادمو بشکونن باید رو به رو بشم
شاید عجیب باشه ولی من از اجتماع میترسم😐 با اینک ادم اجتماعی هستم ولی زیاد علاقه ای ندارم تو جمع صحبت کنم. عروسی های نزدیک در حد دختر دایی و پسر عمه اینا ک اونم خانوادم مجبورم میکنن فقط میرم. تو مهمونی هاهم همیشه تنها میمونم تو خونه و بقیه میرن مهمونی. حتی پامم بیرون از حیاط نمیذارم(منطقه ی ما همه خونه ها حیاط دارن و همسایه ها رفت و امد زیادی با همدیگه دارن). تو مراسم ختم مامان بزرگم چنتا از همسایه هامون منو نمیشناختن. به مامانم مگفتن مهمونتونه؟😐😂 ولی تو مدرسه و کلاس بیرون و بازار و اینا اگه کسی نشناستم راحتم و راحت حرمو میزنم. خلاصه ک از همه ی کسایی ک نمیذارن دو دقه تو حال خودم باشم و از زندگیم لذت ببرم متنفرم:)))