کتاب باهم؛ همین و بس، اثری متفاوت از آنا گاوالدا

0

«کتاب باهم؛ همین و بس» یکی از متفاوت‌ترین آثار آنا گاوالدا است. این کتاب از آن دست کتاب‌هایی است که با هر ذائقۀ ادبی، دوستش خواهید داشت. اگر هنوز این کتاب را نخوانده‌اید، تا انتهای این نوشته با من باشید.

شناسنامۀ کتاب

  • عنوان: باهم؛ همین و بس
  • نویسنده: آنا گاوالدا
  • تعداد صفحات: ۵۹۸

دربارۀ کتاب باهم؛ همین و بس

«کتاب باهم، همین و بس» یکی از آثار مشهور آنا گاوالدا، نویسندۀ فرانسوی است. این کتاب روایتگر داستان آدم‌هایی است که با همۀ تفاوت‌هایشان، یک وجه مشترک دارند: تنهایی. بی‌ربط نیست اگر بگوییم این کتاب روایتگر تنهاییِ آدم‌هاست؛ مسئله‌ای که آدم‌های هزارۀ سوم را درگیر خود کرده‌است.

رونیکس

نام شخصیت اصلی داستان «کامی» است؛ دختری با پیشینه‌ای نامشخص که در شرکت توکلین کار می‌کند. حرفۀ او عنوان جذابی دارد: «متخصص سطوح». این حرفه در واقع همان تمیزکاریِ خودمان است! احتمالا کامی آدم خوش‌شانسی بوده است که در اوج بدبیاری، با پسر خوش‌قلب و مهربانی به نام «فیلیبرت» آشنا می‌شود. فیلبرت از باقی‌مانده‌های اشراف‌زاده‌های فرانسوی است و هنوز هم آداب معاشرت و رفتار اشرافی را رعایت می‌کند.

طرف دیگرِ داستان «فرانک» و مادربزرگش است؛ پسری بدعنق که هم‌خانه فیلیبرت و آشپز یکی از رستوران‌های پاریس است.

«پولت»، مادربزرگ فرانک هم پیرزنی روستایی است. او به‌خاطر تنهایی، مجبور می‌شود مدت کوتاهی در خانۀ سالمندان اقامت کند. این مسئله به‌هیچ‌وجه برای او خوشایند نیست.

روزگار در «کتاب باهم؛ همین و بس» بسیار مهربان‌تر از چیزی است که همۀ ما تجربه کرده‌ایم. آدم‌های کتاب مثل تکه‌های پازل به‌ هم می‌رسند و یکدیگر را تکمیل می‌کنند. هرکس سهمش از زندگی را برمی‌دارد و تکه‌ای از وجود خودش را به دوستانش می‌بخشد.

بیشتر داستان این کتاب دربارۀ آدم‌های تنهاست؛ آدم‌هایی که زندگی‌شان خالی است و تغییر محسوس کیفیت زندگی آنها را بعد از ورود دیگران خواهید دید.

«کتاب باهم؛ همین و بس» داستان روان و خوش‌خوانی دارد. من به شما قول خواهم داد که باوجود حجم بالای کتاب، خیلی سریع تمامش کنید! برخلاف سایر داستان‌های گاوالدا، در این کتاب خبری از مونولوگ‌های طولانی نیست. در این کتاب با توصیف‌های طولانی روبه‌رو نیستیم. جمله‌ها کوتاه هستند. بیشتر حجم کتاب به جلو بردن قصۀ شخصیت‌های داستان اختصاص داده شده و با کتاب پرماجرایی طرف هستیم.

نکتۀ دیگر دربارۀ این کتاب این است که اگر از طرفداران هنر و سبک‌های هنری هستید، احتمالا از خواندن دیالوگ‌های فیلیبرت و کامی دربارۀ هنر و هنرمندان مشهور فرانسه لذت ببرید.

دربارۀ نویسنده

آنا گاوالدا یکی از مشهورترین نویسندگان فرانسوی است. شهرت او از خلق اولین اثرش به نام «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» شروع شد. نثر زیبا و قلم روان آنا، باعث تمایز کارهایش از بسیاری از نویسندگان هم‌دورۀ او شده‌است. آنا ۱۴ ساله بود که طعم جدایی پدر و مادرش را چشید و مجبور شد زندگی‌اش را به‌تنهایی ادامه دهد.

اگر زندگی‌نامۀ آنا گاوالدا را بخوانید، متوجه خواهید شد که بسیاری از ویژگی‌های شخصیتی کامی و شیوۀ زندگی‌اش، آینۀ شخصیت اصلی نویسنده است. گویا او خواسته‌ است قسمتی از داستان زندگی‌اش را در این کتاب روایت کند: بزرگ شدنش در فضای هنر، جدایی پدر و مادرش، تنهایی و امتحان کردن هرکاری برای پیشبرد مسائل مالی.

از کتاب «باهم؛ همین و بس»، فیلمی با بازی «آدری توتو»، بازیگر مشهور فرانسوی هم ساخته شده‌است. اگر کتاب را خواندید و دوست داشتید، حتما این فیلم را تماشا کنید.

قسمت‌هایی از کتاب

پولت با خودش حرف می‌زد، مرده‌ها را خطاب قرار می‌داد و برای زنده‌ها دعا می‌کرد.

با گل‌ها حرف می‌زد، با کاهوها، چرخ‌ریسَک‌ها و با سایهٔ خودش. پولت عقلش را از دست داده بود و دیگر حساب روزها را نداشت. آن روز چهارشنبه بود، روز خرید. ایوُن از ده سال پیش هر هفته می‌آمد دنبالش و چفت دروازه را غرولندکنان باز می‌کرد: «آخر، این دیگر چه بدبختی‌ای است؟!»

بله، پیر شدن بدبختی است، تنها ماندن بدبختی است، دیر رسیدن به فروشگاه و پیدا نکردن چرخ‌دستی نزدیک صندوق بدبختی است…

***

ایوُن کارمینو آه می‌کشید و به چروک‌ها نگاه می‌کرد، به پینه‌ها و لکه‌های تیرهٔ پراکنده بر دست، به ناخن‌های همچنان ظریف اما سخت و کثیف و ازهم‌شکافتهٔ پولت. دست خودش را کنار دست او گذاشته بود و داشت با هم مقایسه‌شان می‌کرد. دست خودش جوان‌تر بود و گوشتالوتر؛ آخر در این دنیا رنج کمتری کشیده بود. به‌اندازهٔ پولت کار نکرده و بیشتر نوازش دیده بود… مدت‌ها می‌شد که دیگر در باغ جان نمی‌کَند…
شوهرش همچنان به کاشتن سیب‌زمینی ادامه می‌داد، اما باقی چیزها را از سوپرمارکت می‌خریدند. سبزی‌های سوپرمارکت گِلی نبودند. مجبور نبود کاهوها را برای پیدا کردن حلزون برگ‌برگ کند… وانگهی، دنیای خودش را داشت: ژیلبر، ناتالی و نوه‌هایی که می‌توانست ناز و نوازش‌شان کند… ولی پولت چه؟ وضع پولت فرق می‌کرد. برایش چه مانده بود؟ هیچ. هیچ‌چیزِ درست‌ودرمانی برایش نمانده بود: شوهرش مرده بود، دخترش هرزه بود و نوه‌اش هم که هیچ‌وقت به دیدنش نمی‌آمد. چه دغدغه‌ها و خاطره‌هایی که پولت را احاطه کرده بود، مثل رشته‌ای از بدبختی‌های کوچک…


در ادامه بخوانید: کتاب تنهایی پرهیاهو؛ روایت کارگری که با کتاب‌ها زندگی می‌کرد
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.