معرفی کتاب هزار خورشید تابان، دومین اثر خالد حسینی
«مریم پنجساله بود که اولین بار کلمه حرامی را شنید. مریم آن روز معنای این کلمه را نفهمید. سنش هم آنقدر قد نمیداد که این بیانصافیها را درک کند که بهوجودآورنده حرامی مقصر است، نه خود حرامی که تنها گناهش بهدنیاآمدن است.» خالد حسینی، نویسنده افغان کتاب هزار خورشید تابان در همان ابتدای رمان خود، با این کلمات ما را با ظلم مضاعفی روبهرو میکند که بر زنان افغانستان در سالها جنگ خارجی و داخلی رفته است. از همین روی، خالد حسینی این کتاب را به زنان سرزمین خود تقدیم کرده است.
پس از موفقیت جهانی کتاب بادبادک باز اولین کتاب خالد حسینی، این دومین کتابی است که از این نویسنده افغان به انگلیسی نوشته و منتشر میشود. هزار خورشید تابان که به لهجۀ افغان، باید آن را «هزار خورشید رو» نامید، داستانی نفسگیر است که هنرمندانه سه دهه از تاریخ افغانستان را در برابر خواننده میگشاید. از حمله ارتش سرخ شوروی به افغانستان تا مقاومت مجاهدین، درگیریهای داخلی و ظهور طالبان و پس از آن را میتوان از خلال زندگی دو دختر دید: دخترانی با تبار و زندگی متفاوت که آنها را سرنوشت به راه مشترکی کشانده است.
شناسنامه کتاب هزار خورشید تابان
- عنوان: هزار خورشید تابان
- نویسنده: خالد حسینی
- مترجم: مهدی غبرائی (پیشنهاد کاربران)
- ناشر: نشر چشمه (پیشنهاد کاربران)
درباره نویسنده
خالد حسینی، نویسنده و پزشک افغان ساکن آمریکا، تاکنون ۴ رمان را به زبان انگلیسی نوشته است. همۀ آثار او، بهدلیل استقبال زیاد خوانندگان، با ترجمههای فراوانی در بازار نشر ایران وجود دارد. کتابهای او عبارتاند از:
- دعای دریا (۲۰۱۸)؛
- کوهستان به طنین آمد (۲۰۱۳)؛
- هزار خورشید تابان (۲۰۰۸)؛
- بادبادکباز (۲۰۰۴).
حسینی خود را بسیار تحتتأثیر ادبیات فارسی بهویژه مولانا، حافظ، خیام و بیدل دهلوی میداند. خاطرات کودکی و شخصی خالد حسینی در آثار او بسیار نمود داشته است. چه دوران ثبات پیش از اشغال شوروی و چه جدالهای قومی میان اقوام مختلف افغانستان بهویژه با قوم هزاره و چه در دوران مهاجرت، این تجربیات در آثار او قابلردیابی است. مثلا پسری هزارهای به نام حسین خان، که برای خالد حسینی کار میکرد، الهامبخش نخستین رمان او، بادبادکباز شد. حسینی آن هنگام در ایران زندگی میکرد. همچنین در رمان «کوهستان به طنین آمد»، حسینی ترسیمگر زندگی و تجربه خود و خانواده خود در پاریس است؛ همچنانکه در این رمان، تصاویری از تجربیات کودکان افغان از زندگی در مهاجرت به خوانندگان ارائه میشود.
درباره کتاب هزار خورشید تابان
سرگذشت محنتبار دو زن و رنج آنها در اوج ناآرامیهای سیاسی افغانستان، مضمون اصلی کتاب هزار خورشید تابان است. این کتاب تصویری از جامعه سنتی و مردسالار افغانستان در اختیار خوانندگان قرار میدهد، بدون اینکه بهشکلی کلیشهای و یکجانبه، روایتی سراسر سیاه از مردان و سراسر سفید از زنان ارائه دهد. چنین کاری در کشوری که «سهم یک زن در کابل، کمتر از یک گربه خانگی است» دشوار مینماید. عنصر دوستی نامتعارف میان دو «هوو» یا بهبیان افغانها، «همباغ»، یکی از درونمایههای اصلی این کتاب است که ساختار آن را شکل داده است.
درونمایه دیگر شکلدهنده این کتاب تاریخ ۳۰سالهای است که بر افغانستان رفته است: سالهای پایانی سلطنت ظاهرشاه و کودتای جمهوری، بهقدرترسیدن کمونیستها، حمله ارتش سرخ شوروی، جنگهای داخلی و حکومت مجاهدین، ظهور طالبان و سرانجام سقوط آنان از قدرت. شاید از همین روی، بخش زیادی از وقایع رمان در کابل روی میدهد که مرکز سیاسی تحولات افغانستان است.
ساختار کتاب
ساختار هزار خورشید تابان از زبان راوی دانای کل بیان میشود که به گذشته و آینده شخصیتهای داستان آگاه است. کسی که شخصیتی ندارد و تنها داستان را برای جهان بیرون خود بنا به دلیلی تعریف میکند. او صرفاً قصهگویی است که داستان مریم و لیلا دو زنی را که تصادف روزگار در کنار هم قرار داده به تصویر میکشد. آن هم در میان سالهای ۱۹۶۰ تا ۲۰۰۰ میلادی که یکی از حساستری برهههای تاریخ افغانستان بوده است.
همچنان که داستان به پیش میرود، شخصیتها قدم به قدم و گام به گام به دستان افزوده میشوند. گویا ما در دل دالانهای تاریخ با قصری روبرو هستیم که همه عناصر آن به خوبی سرجای خود چیده شدهاند. ابتدا داستان مریم، ننه و جلیل روایت میشود. تعریف میشود که چگونه مریم که در ابتدا درکی از روابط پدر و مادر خود نداشت در روستای کوچکی در بیرون هرات ساکن شده است. «ننه»، مادر کینهتوز و بداخلاقی که او را «حرامی» خطاب میکند و پدرش «جلیل» که با ورودش یکبار در هفته مهربانی و محبت را به مریم هدیه میدهد. تعریفی که خیلی زود خدشهدار میشود.
پس از آن شخصیت دیگری وارد ماجرا میشود، رشید بیوهمردی کفاش در کابل که مریم مجبور به ازدواج با او میشود. در ابتدا رشید با مهربانی رفتاری میکرد اما چندین مرتبه ناکامی در فرزندآوری رفتار او نیز تغییر کرد. روشن بود که رشید، مریم را تنها برای پرکردن جای خالی پسری میخواهد که سالها قبل از دست رفته بود.
اینجا است که شخصیت اصلی دیگر کتاب وارد ماجرا میشود. لیلا که سرگذشت درآماتیک او در کتاب یکی داستانی است پرآب چشم. دختری که همه خانواده خود را از دست داده و اینک در فراق یار خود، طارق، میسوزد. کسی که به ناچار قدم در راه مهاجرت به پاکستان گذاشته است و خبر مرگ او را قاصدی ناشناس برای او میآورد. خبری که در پایان مشخص میشود که خدعهای بیشتر نبوده است.
در واقع جنگ افغانستان با ارتش سرخ شوروی لیلا و مریم را به یکدیگر میرساند. جنگ داخلی افغانستان و بعد تسلط طالبان اذیتوآزارهای رشید نمادی میشود از ظلمی که به زنان افغانستان در تاریخ این کشور رفته است. وضعیتی بغرنج که زنان نه در خانه و نه در بیرون از آن نشانی از امنیت و آسایش ندارند. شاید به دلیل همین رویکرد سمبلیک و سیاسی بیشتر حوادث رمان هزار خورشید تابان در کابل روی میدهد. شهری که مرکز سیاسی و فرهنگی افغانستان است.
بخشهایی از کتاب هزار خورشید تابان
«از تاکسی پیاده شدند. بابا با انگشت اشاره کرد: آن جا هستند، ببینید. طارق از تعجب دهانش بازماند. لیلا هم همین طور. به فکرش رسید که اگر صد سال دیگر هم عمر کند، هرگز چنین چیز باشکوهی نخواهد دید. دو تندیس غول پیکر از «بودا» آن جا قد برافراشته بود. انگار به آن سه نفر زل زده بودند. همان طور که از دوهزار سال پیش تا کنون به کاروان هایی که در مسیر جادۀ ابریشم از این دره میگذشتند، چشم دوخته بودند.»
«انگشت اتهام همۀ مردها، مثل عقربۀ قطب نما، که مدام روبه شمال است، همیشه رو به یک زن نشانه میرود، همیشه.»
«لیلا سه قطرۀ خون روی قالیچه دید. خون خودش. پدر و مادرش را مجسم کرد که بعدها روی همین کاناپه مینشینند، غافل از گناهی که او مرتکب شده است. شرم به سراغش آمد و احساس گناه. در طبقۀ بالا، تیک تاک ساعت توی گوش لیلی طنین بلند و غریبی داشت. انگار که چکش قاضی بود که هی به میز میخورد و محکومش میکرد.»
«تقصیر تو که نیست. گوش میدهی؟ تقصیر تو نیست. تقصیر به گردن این وحشیهاست. مرا از پَشتون بودنم شرمنده کردهاند. قومم را بدنام کردهاند. تو تنها نیستی، همشیره. مادرهایی مثل تو مدام میآیند- مدام- مادرهایی اینجا میآیند که نمیتوانند به بچههایشان خوراک بدهند، چون «طالبان» اجازه نمیدهد از خانه بیرون بروند و کار کنند. پس خودت را ملامت نکن. هیچکس اینجا ملامتت نمیکند. من میفهمم.»