۹ چیزی که آدم‌های عادی راجع به کارآفرین‎ها درک نمی‌کنند

0

کارآفرین بودن سخت است. هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روحی. دو دلی، اضطراب و ناامیدی… اینها احساساتی‌ هستند که هر کارآفرینی با آنها دست و پنجه نرم می‏‌کند. پس چرا کارآفرین‌ها می‌خواهند پا در این دریای متلاطم بگذارند و ریسک شکست از هر دو جنبه‌ی عمومی و شخصی را به جان بخرند؟ مگر نه اینکه این راه پر از چاله و چوله است؟ چه چیزهایی کارآفرین‌ها را به جلو می‌راند که برای مردم عادی قابل درک نیست؟ در این مقاله شما با ۹ چیزی آشنا می‌شوید که آدم‌های عادی راجع به کارآفرین‌ها درک نمی‌کنند.

کارآفرین‌ها، کارآفرین شده‌اند چون:

۱. صدای داخل مغزشان بلندتر از صدای هر آدم دیگری است

بقیه شاید به شک بیفتند، شاید حسابی انتقاد کنند، شاید قضاوت کنند، اعتبار آدم را زیر سؤال ببرند و ناامید شوند. اما کارآفرین عین خیالش نیست. او همه‌ی این نظرات را به همان شکلی که هستند می‌بیند. نه درست و نه غلط. فقط به عنوان داده‌های خام. در واقع، اطلاعات خام را غربال می‌کند تا قطعات قابل استفاده‌ای که داخلش پیدا می‌شود را به کار ببندد و به بقیه‌اش توجهی نمی‌کند.

رونیکس

چرا؟ چون کارآفرینان در عین اینکه ممکن است به عقاید دیگران احترام بگذارند، اما به ایده‌ها، توانایی‌ها و استقامت خودشان ایمان دارند و به همین دلیل نمی‌توانند راه دیگران را طی کنند و باید راه خودشان را هموار کنند.

۲. به این باور رسیده‌اند که نحوه‌ی بازی کردن مهم‌تر از برد و باخت است

اگر شما کارآفرین باشید، ترجیح می‌دهید به روش خودتان شکست بخورید تا اینکه به روش کس دیگری پیروز بشوید. ترجیح می‌دهید خودتان به سمت آینده‌ای که در ذهن دارید رانندگی کنید تا اینکه بنشینید و ببینید چه کسی قرار است بیاید و بُکسل‌تان کند. ترجیح می‌دهید تک تک سلول‌هایتان بسوزد تا اینکه یواش یواش محو شوید.

مشخص است که می‌خواهید ببرید؛ پیروزی شما را به سمت خود می‌کشد. اما از طرف دیگر، می‌خواهید قوانین بازی را تغییر دهید، زمین بازی خودتان را خط‌کشی کنید و بازی‌ را طوری که دوست دارید ببرید – چون بردن بازی در حالی که انگار مجبور هستید به نحو خاصی بازی کنید، خودش یک جور باخت است.

۳. از بین گزینه‌ها انتخاب نمی‌کنند؛ خودشان گزینه‌ خلق می‌کنند

خیلی از مردم خودشان را راحت کرده‌اند و از بین چیزهایی که در ستون A یا ستون B وجود دارد، انتخابشان را انجام می‏‌دهند. کارآفرین‌ها نگاهی به این دو ستون می‌اندازند و بعد یک ستون C‌ برای خودشان خلق می‌کنند.

همانطور که جان برگستون می‌گوید:

هر بار که بخواهیم تصمیم مهمی بگیریم، دو راه برای اقدام کردن در اختیار داریم.
یا می‌توانیم از لای گزینه‌هایی که خودشان را به ما نشان می‏‌دهند، بهترین گزینه‌ی موجود را انتخاب کرده و سعی کنیم آن را به خورد کار بدهیم یا اینکه می‌‏توانیم کاری که کارآفرین‌ها انجام می‌دهند را پیشه کنیم: بفهمیم بهترین گزینه‌ی امکان‌پذیر چیست و آن را به وجود بیاوریم.

به همین دلیل است که کارآفرین‌ها کارهای غیرامکان‌پذیر را انجام می‌دهند، چون غیرممکن برای آنها معنی ندارد.

۴. عاشق این هستند که با همراهی دیگران به موفقیت برسند

داشتن استعداد فردی به جای خود، اما توانایی کار کردن در قالب تیم، آویزان کردن غرور در پشت در و فداکاری به خرج دادن در مواقع لازم، تنها راهی است که می‌تواند تیمی را به موفقیت برساند.

این روحیه فقط وقتی می‌تواند به وجود بیاید که از بالادست جریان داشته باشد.

به همین دلیل است که کارآفرین‌ها افراد را با اسمشان صدا می‌‏کنند نه با جایگاهشان، برایشان تیم مهم است نه سلسله مراتب و از همه مهمتر، شادی و موفقیت خود را به شادی و موفقیت دیگران گره می‌‏زنند.

۵. نیازی به نظم و دیسیپلین ندارند، چون برای انجام دادن کارهایی که آنها را به هدفشان نزدیکتر می‌کند، بی‌تابند

معمولا نظم و دیسیپلین‌شان در این حد است که برای رسیدن به چیزهایی که نیاز دارند، راهی بیابند. از مشخصات کارآفرین‌ها این است که برای رسیدن به چیزهایی که بهشان نیاز دارند نمی‌توانند زیاد صبر کنند. سر این جور آدم‌ها پر است از هدف و رؤیا. تمام کارهایی که باید انجام بدهند تا بتوانند به اهداف و رؤیاهایشان چنگ بزنند را هم می‏‌دانند.

به همین دلیل است که کارآفرین‌ها در حین انجام دادن خسته‌کننده‌ترین کارها هم قادرند جوک بگویند. وقتی فاصله‌ی بین کاری که می‏‌کنید تا چیزی که می‏‌خواهید را با خط مشخصی ببینید، آنگاه کار کردن دیگر برایتان کار کردن معمولی نیست بلکه به چیز جالبی تبدیل می‌‏شود، به چیزی که آدم را راضی می‏‌کند. وقتی به این مرحله برسید که کار کردن برایتان معنی‌دار و راضی‌کننده باشد، این اسمش زندگی کردن است.

۶. فقط نمی‌خواهند مهارتی به دست بیاورند و زندگی روتینی داشته باشند

بعضی‌ها کار می‌‏کنند تا مهارتی به دست آورده یا به جایگاهی برسند که دیگر لازم نباشد به خودشان زحمت بدهند و بتوانند با خیال راحت به توانایی‌ها و دانش‌شان تکیه کنند. آنها خیلی سخت کار کرده‌اند و حالا از خودشان رضایت دارند (که اصلا چیز بدی نیست. در واقع تعریف موفقیت باید هم متفاوت باشد).

کارآفرین‌ها از این حس رضایتی که ناشی از به دست آمدن مهارت است، متنفرند. کارآفرین‌ها از آن وقفه‌ای که بعد از رسیدن به موفقیت ایجاد می‌‏شود، بدشان می‌آید. به چشم کارآفرین‌‏ها، به دست آوردن مهارت فقط از این جهت خوب است که پایه‌‏ای می‏‌شود برای به دست آوردن مهارت‌های بیشتر. کارآفرین‌ها، دستاوردها را به عنوان سکویی برای رسیدن به دستاوردهای دورتر می‏‌نگرند.

آدم کارآفرین‌ سهمش از زندگی را می‌‏پردازد و فکر نمی‏‌کند بس است. او نگاه می‏‌کند به آینه و رو به خودش داد می‌زند: «ببینمت… این چند روزه برام چه‌کار کردی؟»

بعد می‌رود بیرون و کارهای بیشتری می‌کند.

۷. طرفدار سایر کارآفرین‌ها هستند

کار کارمندی مثل بازی صفر-صفر است. نه خیلی راضی‌کننده است و نه خیلی بد. کارمندان معمولا دارند هزینه‌ی موفقیت یک فرد را دیگر می‌‏پردازند. اگر ترفیع بگیرد، یعنی کس دیگری آن ترفیع را نمی‌تواند بگیرد و اگر فرصتی نصیبش شود، یعنی آن فرصت از چنگ شخص دیگری درآمده است. پس حق می‌‏دهید که بگویم در محیط کارمندی، حسودی نکردن به موفقیت بقیه، کار بسیار سختی است؛ کار سختی است که از ته دل برای موفقیت همکارتان خوشحال باشید و در عین حال برای درجا زدن خودتان ناراحت بمانید.

اما بین کارآفرین‌ها اینطور نیست. عاشق اینند که ببینند همتایانشان به موفقیت رسیده‌اند. آنها می‌دانند که کیک به همه می‌‏رسد (البته این کیک فعلی را فراموش کنید، کارآفرین‌ها به عشق این نفس می‏‌کشند که کیک‌های جدیدی درست کنند).

۸. دوست دارند یک‌تنه، جنبش به پا کنند

همه‌ی ما دوست داریم به جایی حس تعلق پیدا کنیم، عضو خانواده‌ای شویم، به همین دلیل است که بعضی از ایده‌ها خیلی سریع دنباله رو پیدا می‌‏کنند و به همین دلیل است که ایده‌های بزرگ، موجب برپا شدن جنبش در میان مردم می‏‌شوند.

پیوستن به جمع چیز جالبی است. اما هر جنبشی با یک نفر شروع می‌شود که جرئت کرده تنها بایستد، بدون محافظ خودش را در خطر بیندازد و متفاوت باشد، چیزهایی که بقیه نمی‌‏گویند را بگوید، کارهایی که بقیه نمی‌‏کنند را بکند. او می‌خواهد شانسش را امتحان کند و عواقبش را بپذیرد.

اما چه چیزی کارآفرین‌ها را وادار می‏‌سازد تا این ریسک را بپذیرند؟

۹. به خودشان می‌گویند: «چرا من نه؟»

رسیدن به موفقیت دشوار است وگرنه که همه موفق بودند. به همین دلیل است که شکست می‌‏خوریم و وقتی هم که شکست می‌خوریم، راحت است که مشکلات را به گردن عوامل خارج از کنترل‌مان بیندازیم. کاری ندارد که در گوشه‌ای چمباتمه بزنیم و ناامیدانه به این فکر کنیم که چرا فرصت‌هایی که گیر بقیه می‌آید، گیر من نمی‌آید؟ یا چرا دوستانم هوایم را نداشتند؟ یا چرا وقت استراحت گیرم نمی‌‌آید؟

می‌بینید؟ کاری ندارد که آدم دائم با خودش بگوید: «چرا من؟»

به همین دلیل است که کارآفرین‌ها در محلی رستوران باز می‌کنند که بقیه در آنجا شکست خورده‌اند: «درست است که آنها موفق نشدند، اما چرا من نتوانم موفق بشوم؟» یا کارآفرین‌هایی که شرکت نرم‌افزاری تأسیس می‏‌کنند، پیش خودشان می‌گویند: «ممکن است شرکت‌های معروف جیب‌های بزرگ‌تر و سهم بیشتری از بازار نسبت به من داشته باشند، اما چرا من، نتوانم؟»

کارآفرین‌‏ها تصور نمی‌کنند آدم‌‏های موفق، استعداد یا قدرت‌های ویژه‌ای دارند که از خدایان استارتاپ بهشان نازل شده است. آنها آدم‌های موفق را می‌بینند و پیش خودشان می‌گویند: «دمش گرم! اگر او توانسته، چرا من نتوانم؟»

سؤال خوبی است: «چرا شما نتوانید؟»

اگر خوب به این سؤال فکر کنید، می‌‌بینید که هیچ جواب درست و درمانی برایش پیدا نمی‌شود، چون هر وقت رؤیایی در سرتان شکل بگیرد و برای به دست آوردنش تمام انرژی‌‌تان را بگذارید، هیچ دلیلی وجود نخواهد داشت که موفق نشوید.

برگرفته از:‌ inc

کسب‌وکار خود را با سرمایه کم شروع کنید

به مدت محدود با تخفیف ۵۰٪

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.