سکوت

10

بعدازظهر یک روز گرم تابستانی بود،از مادرم پول گرفتم و برای خریدن خوراکی بیرون رفتم.همیشه از مغازه ی سر کوچه خرید میکردم.پیرمردی صاحب مغازه بود،اما آن روز از پیرمرد خبری نبود، پسری جوان و لاغر اندام که موههای جلوی سرش ریخته بود در مغازه بود.من هرگز داخل مغازه نمیرفتم پول را به سمتش دراز کردم و از او خواستم به من یک پفک بدهد،مرد گفت:خودت بیا بردار.من توی مغازه رفتم دستم را که دراز کردم پفک را بردارم گرمای تن کسی را از پشت سر بر روی تنم حس کردم ،من نیت شوم مرد را فهمیدم و تا خواست من را بگیرد خم شدم و از زیر دستش فرار کردم.تا سر حد مرگ ترسیده بودم،قلبم تند تند میزد،در آن گرمای تابستان تنم میلرزید.وای اگر پدر بداند قطعا من را میکشد.پدر همیشه میگفت:زن باید سنگین باشد،بیرون نرود،نخندد،آنقدر گفته بود تا زن خودش نخواهد کسی با او کاری ندارد،همیشه گفته بود مواظب آبرویم باشید و من در سن ده سالگی آبروی پدرم را برده بودم.نه نباید کسی بفهمد…

روزها گذشت و من سکوت کردم و هر روز هر ثانیه با به یاد آوردنش مردم.چند روز بعد خواهر کوچکترم سراسیمه با صورتی رنگ پریده و گریان به خانه آمد،با دیدن خواهرم شصتم خبردار شد که چه اتفاقی افتاده است.از او پرسیدم:به آن مغازه رفتی؟هق هق گریه امانش نمیداد ،نمیتوانست حرف بزند من فقط تکرار میکردم باید ساکت باشی نباید به کسی حرفی بزنی اگر پدر بداند ما را میکشد.مرد مغازه دار نیت شوم خود را اجرا کرده بود،خواهرم را به درون خانه کشانده بود،درب کوچکی در مغازه اش بود که به خانه راه داشت،دستش را روی دهان خواهرم گذاشته بود…او روح خواهرم را کشته بود و جسمش را رها کرده بود.خواهرم مدتها گوشه گیر و و ساکت شد و گاه و بی گاه اشک میریخت.کاش من همان لحظه که وارد خانه شدم حرف میزدم تا خواهرم نیز قربانی سکوت من نشود،کاش از پدر نمیترسیدیم و میتوانستیم حرف بزنیم کاش پدر زنها را مقصر این اتفاقات نمیدانست،کاش به مادرم اعتماد داشتم و میدانستم رفتار عاقلانه تری جز کتک زدن و تحقیر کردنمان میکند،کاش کمی بیشتر مراقب ما بودند که هر ساعتی از روز بیرون نرویم و اگر ساعتی غیبمان میزد کسی دنبالمان نگردد،کاش تنها ما را بیرون نمیفرستادند،کاش لااقل در مدرسه ذهنمان را بیدار کرده بودند تا بیشتر مواظب خودمان باشیم و هزاران ای کاش دیگر… ما با دیدن صورت انسانها هرگز پی به راز درونشان و سلامت روانشان نخواهیم برد،بیماران جنسی را هرگز نمیتوان شناخت مگر در ماجرای قتل آتناها و ستایش ها روح مریضشان شناسایی شود.هیچ انسان سالمی به کودکان تعرض نمیکند،هیچ انسان سالمی از درد کشیدن هم نوعش لذت نخواهد برد؛کاش به سلامت روان خود و فرزندانمان بیشتر اهمیت بدهیم تا روح بیماری دنیای کودکانی همچون من و خواهرم را از آنها نگیرد و آنها را در کودکی نکشد،من و خواهرم هنوز بعد از بیست سال سکوتمان را نشکسته ایم…

 

رونیکس
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین دیدگاه‌ها (از 10 دیدگاه)
  1. عسل می‌گوید

    عنوان اثر در جهت عکس عنوان مسابقه است و کاملاً غلط است

    1. مهتاب می‌گوید

      ما تقریبا هممون فیلم هیس دخترها فریاد نمیزنند خانم درخشنده رو دیدیم.اگه توجه کرده باشین تمام قربانیان تو اون فیلم قربانی سکوت خودشون بودن و بعد خانواده هاشون که نمیتونستن راجع به اون اتفاقی که براشون افتاده با پدر و مادرشون حرف بزنن.این معضل هم مثل معضل اعتیاده که غیر قابل ریشه کن شدنه ما فقط میتونیم راجع به اعتیاد به بچه هامون آموزش بدیم سمت مواد نرن ولی ما که نمیتونیم ریشه ی مواد رو برای همیشه برداریم ما فقط میتونیم مراقب بچه هامون باشیم و آگاهشون کنیم.اگه یه قربانی تجاوز بتونه به راحتی حرف بزنه و بدونه گناه کار نبوده قربانی بعدی از سمت اون متجاوز وجود نداره.قربانی گاهی بچه نیست اما اونم بخاطر آبروش حرفی نمیزنه.بیشتر متجاوزین از این مطمعن هستن که قربانی سکوت میکنه و بهترین راه حل از نظر من شکستن سکوت در مقابل متجاوزینه

    2. مهتاب می‌گوید

      سلام.چرا فکر میکنین غلطه؟؟؟من یه قصه نوشتم و تقریبا تمام اون چیزایی که منجر به همچین اتفاقاتی میشه رو تو قالب داستان نوشتم.این مسابقه هم داستان نویسی بود هم مقاله

  2. الهه می‌گوید

    سکوت که راه حل این مشکل نمی شود
    لطفاً نویسندگانی که راه حل دارند در مسابقه شرکت کنند

    1. Nasim khani می‌گوید

      شما اصلا مطلب و خونديد يا فقط عنوانش وخونديد و نظر هم ميديد

  3. Nasim khani می‌گوید

    فكر كنم بهتر كمي به عمق مطلب توجه كنيد شما دنبال يه همچين مطلبي بودين مثلا ١:به كودكمان ياد بدهيم با غريبه ها حرف نزند ٢: مراقب كودكمان باشيم.نويسنده اين اثر تمام راهكارها را در غالب داستاني بسيار ملموس به خواننده ها نشان داده است اگر كمي عميق تر بخوانيد كاش انقدر سطحي نگر نباشيم تفكر غذاي ذهن است با تشكر از نويسنده