چسب زیبایی
توی حیاط مسجد نصیرالملک شیراز بودیم. من و دوستم یلدا داشتیم مطابق رسم جدید همهی ایرانیها سلفی میگرفتیم که یک دفعه چشمم افتاد به یک توریست خارجی که چند متر اونطرفتر از ما ایستاده بود و زل زده بود به دوستم. همینطور که چشم ازش برنمیداشت، داشت آرومآروم میاومد سمتمون. قیافهش خیلی بامزه بود، موهای مشکی فرفری داشت و قد نسبتا متوسط. در همین فاصلهی کوتاه رسیدنش به ما، تا ته قضیه را خوندم: عشق در یک نگاه. داره میاد از یلدا خواستگاری کنه. خوش به حالش، چه شانسی داره. طرف میاد میشوندش روی اسب سفید و میبردش خارج. هنوز هیچی نشده بود داشتم بهش حسودی میکردم.
وقتی به ما رسید با لهجهی خاصی شروع به انگلیسی حرف زدن کرد و سر صحبت رو باز کرد. بهمون گفت اسپانیاییه و چند هفتهای هست که اومده ایران رو ببینه. بعد از یه کم صحبت و حرفای معمولی، رو کرد به دوستم و گفت: “میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟” هر کدوم از ما دو نفر دو تا گوش داشتیم دو تا دیگه هم قرض گرفتیم تا ببینیم سوالش چیه. یک دفعه نه گذاشت و نه برداشت، پرسید: “خانم شما چرا دماغتون رو عمل کردید؟! از وقتی پا توی ایران گذاشتم همهش دماغهای عملی میبینم. میخواستم ببینم شما ایرانیها از این نمیترسید که همهتون شبیه به هم بشید؟!!”
دوستم را نمیدونم، ولی در اون لحظه، کاخ ارزوهایی که من توی چند دقیقه واسهش ساخته بودم روی سر خودم خراب شد. اونجا بود که فهمیدم عجیبترین چیز برای یه توریست خارجی توی ایران، همین دماغهای عملی و چسبزدهس.
حالا وقتی یاد اون ماجرا میافتم میبینم توریسته پر بیراه نگفته بود. اگر همینطور تعداد عملهای زیبایی توی کشورمون زیاد شه، هر توریستی که وارد ایران میشه با یک تصویر از چهرههای مصنوعی و عملی از ایران خارج میشه و هیچ تصویری از چهرههای اصیل ایرانی در ذهنش ثبت نمیشه. اینجوریه که چسب زیبایی تبدیل میشه به عجیبترین نماد کشورمون…
این که مقاله نیست، خاطره ی شخصی ارسال کرده اید !!!
اینکه در این متن از زاویه متفاوتی به سوال مسابقه نگاه شده بود برای من جالب بود. موفق باشید
به گفتهی شاعر گرانقدر:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیبا است نشان آدمیت