جلال یک تقویم

0

ایام نوروز را گذشته از رسم و رسوم آن، با فضای بهار و لحظه وقوع سال جدید می شناسیم. ترجیح می دهم، این ایام را با کسی بگذرانم که این جشن را مدیون اوییم. دوست دارم، در کیسه تاریخ دست ببرم و مرد بزرگی را از هزار سال پیش برکشم و در محضرش، نوروز را به جشن نشینم. بزرگی از دیار خراسان، ” عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری “.

به زانوی ادب، روبروی او خواهم نشست و از او می پرسم، چگونه توانستی، اینقدر بزرگ باشی که آنچه در رمز و راز کیهان یافتی، بعد از ده قرن، همچنان مایه فخر من و ایران من است. تقویم جلالی ات، پر تیراژ ترین اثر چاپخانه های ایران، بخصوص در اواخر سال است.

به او خواهم گفت، چند روزی را با ما باش، این سنت امروزی شده را نظاره کن، کم و کاستش را بر ما خورده بگیر و با دانش بی پایانت هدایتمان کن. امروزه کسی را نمی شناسم که چنین در ریاضیات و فلسفه و نجوم و شعر، همزمان سرآمد باشد.

رونیکس

تصور می کنم که او، با تصویری خشدار، با من همراهی خواهد کرد و خواهد گفت : سبب نهادن نوروز، آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود، یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز به اول دقیقه…

من با تعجب به او خواهم نگریست و او می پرسد، مگر زبان شما چگونه است؟ امیدوارم حکیم را مایوس نکنم. دگرگونی های زیادی بر زبان و فرهنگ ما رفته است که این خاصیت گذر سالیان و قرن های متمادی و بعضا کاهلی ماست. اما آنچه من را پیش چشم حکیم شرمگین می کند، فراموشی ذات و اصل آنچیزی است که او در سالیان دراز، با مشقت فراوان، از دل آشوب ها و ظلم حاکمان سلجوقی زمانه خود، برای ما به یادگار گذاشته است. نوروزی که در طی تاریخ، بی تغییر، در آغاز بهار، به ما هدیه داده است، بی پس و پیش.

در پایان، به او قول می دهم که ارمغان ارزشمندش را، بزرگ بداریم و در سرتاسر روزهای تقویم گرانبهای او، آنچه ایرانی است را پاس بداریم و بر افزودن به داشته های غنی سرزمین خود بکوشیم. از حکیم، می خواهم که در پایان نوروز، در کنار هفت سین، از من خداحافظی کند. او نظری بر سفره می اندازد، بوسه ای بر قرآن می زند، سنجدی در دهان می گذارد و لبخندی از رضایت می زند و می خواند:

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

نگاهی به دیوان حافظ می اندازد و درباره اش از من سوال می کند. به حکیم می گویم حافظ از بزرگانی است که از پس او ظهور کرده و ما همچو حکیم، ایشان را محترم می شماریم. دیوان را برمی دارد و ورقی می زند و سخت در آن غوطه ور میشود. قبل از اینکه تصویر حکیم بزرگ، محو شود، تقویمی به او می دهم و می گویم، اگر هزار سال دیگر هم بازگردد، این تقویم پابرجاست.

 

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.