هزاران کاری که باید می کردم…..

1

افسوس ها زمانی پیش می ایند که انسان فرصت جبران کاری را نداشته باشد.شما می توانید خانه ی ویرانتان را بسازید.همه ی وسایل از دست رفته را خریداری کنید.

خداوند جهان را برای انسان خلق کرده است.ما فراموش کرده ایم باید زلزله بیایید. جای عزیزانمان خالی شود .تا یکباره به خودمان بیاییم ببینیم چقدر کاراست که می خواسته ایم انجام بدهیم ونداده ایم.

خانه ای که برایش ان همه زحمت کشیده ایم فرو ریخته این خانه برای چه بوده است؟

رونیکس

برای اینکه پناه عزیزانمان باشد وقتی عزیزان ما نیستند خانه چه مفهومی دارد؟

افسوس می خورم چه حرفهایی که باید می زده ام ونزده ام ،افسو س یک بوسه،یک لبخندچقدر عمیق است.افسوس اینکه یک شاخه گل نخریده ام ودریغ از اینکه یک در آغوش کشیدن ساده چقدر سخت است.واینکه لذت بخش ترین حس دنیا احساس کردن گرمای وجود عزیزانمان است.چقدر حیف است که چند کلمه ساده را نگفته ام می توانستم هرروز به عزیزانم یادآوری کنم چقدر دوستشان دارم چقدر عاشق شان هستم.شاید بزرگترین افسوس هر فردی این است چرا مهر نورزیده است.ممکن است این باشد که چرا لحظه ی ترک عزیزانم با بدخلقی آنها را ترک کرده ام آخرین خاطره ای که ما از همدیگر داریم چقدر تلخ است.

چرا بیشتر کنار هم نبودیم،چرا وقتی می توانستم فلان چیز را ازانها دریغ کردم .حالا درک می کنم که می شود راحت از کنار مادیات رد شد.خیلی راحت می شود بخشید.

شاید هم جای منو عزیزانم تغییر کند.انها ایستاده اند پیکر بی جان من را نگاه می کنند.گریه می کنند،بی تابی ومن با خودم فکر می کنم می توانستم به رفتگر محله لبخند بزنم،می توانستم گلهای زیادی رابو کنم ومی توانستم عاشق باشم می توانستم مادر باشم می توانستم عاشق باشم نبودم.مطمئنم خیلی دلم برای کتاب هایی که نصف ونیمه خوانده ام می سوزد.دیگر نمی توانم هیچ کتابی بخوانم دیگر نمی توانم به کسی بگویم دوستت دارم.نمی توانم بنشینم از درخت ها لذت ببرم.چقدر دلم می سوزد وقتی بهار می شود یاس خانه دوباره شکوفه می دهدو من نمی بینم ش.با چند نفر قهر هستم.حسابش از دستم دررفته چند نفر رابی جهت دوست ندارم .چقدر وقت تلف کرده ام .حتما افسوس اینکه چرا پورشه سوار نشدم را نمی خورم یا اینکه چرامن ستاره فلان چیزنشدم وقتی نباشی فرق نمی کند کی باشی فقط مهم است که چه کرده ای سرم را که برگردانم دوتا چشم مهربان منتظر من است.چقدر این چشم ها آشنا هستند.همیشه مواظبم بودند،نگرانم بودنددوستم داشتند.حالا یک حسرت تازه چرا با این چشم ها دوست نبودم من که می دانستم باید برگردم همین جا پیش همین چشم هاحالا حتی عزیزانم من را رها کرده اند.توی عمق اون نگاه بزرگترین حسرت من است.چرا سعی نکردهام عاشق باشم.چرا یادنگرفته ام انسان باشم .چرا حالا که امده ام این همه حسرت داده ام چرا یادم نبوده هر لحظه زلزله ای خواهد امدومن را باخود خواهد برد.چرا فراموش کرده ام که خانه ام هر چند مقاوم باشد روزی زلزله ای من را حتما باخود خواهد برد.چرا بلد نبودم فراموش کنم مثل او که بارها فراموش کرده بود.خیلی عجیب است من هم مثل بقیه منتظر زلزله نبوده ام

 

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

۱ دیدگاه
  1. محبوبه حفاری می‌گوید

    اثر خوبی بود موفق باشید
    واقعا محبت کردن از چیزهایی هست که همیشه انسان حسرت میخوره که که کاش بیشتر انجام داده بود