كودكان كار

0

صداي زنگ ساعت شروع يك صبح ديگر را به من نويد ميدهد. هرچند اين شروع زيبا همراه با تحمل دل كندن از بستر گرم و خوردن يك صبحانه سرپايي و پيوستن به جمعيتي باشد كه سراسيمه و شتابان راهي محل كار خود مي باشند. اين روزها فضاي مجازي پر شده از كانال هاي مختلفي كه سعي در فرهنگ سازي براي قدرداني و شكر گزاري دارند. خدايا سپاس كه يك روز ديگر طلوع خورشيدت را در سلامت كامل ديدم، و خدايا شكر كه در اين اوضاع ركود و بيكاري، شغلي دارم و هزاران سپاس ديگر بابت همه داشته هاي امروزم.

به سمت محل كار راهي مي­شوم اگر با مترو اين مسير طولاني را طي كنم دست فروشان مترو را مي بينم كه با صداهاي ناخوشايند مشغول تبليغ اجناس خود هستند، اگر شب را خوب خوابيده باشم ترجيح مي دهم با وسيله شخصي ام به سمت محل كار بروم در اين صورت از نزديك و كاملا رو در رو با مشكلاتي كه كودكان كار برايم ايجاد مي كنند روبرو مي شوم. پشت ترافيك و چراغ قرمز از كثيف كردن شيشه ماشيني كه ممكن است تازه از كارواش بيرون آمده باشد به بهانه تميز كردن آن گرفته تا آويزان شدن به آينه و دستگيره براي فروختن چند شاخه گل، گاه نيز در پياده روها شاهد صحنه التماس كودكي براي فروختن دستمال و يا جوراب هستم.

ديدن اين صحنه هاي تكراري هيچگاه برايم عادي نمي شود. كودكي كه بجاي آغوش خانواده در حال التماس براي فروش كالايي است كه بايد تا شب فروخته شود و يا ديدن يك دختر بچه­ ي نابالغ كه روي پل عابر بساط كرده و از طرف پسركي با يكي دو سال بزرگتر از خودش كه رئيس او محسوب مي شود يا در حال كتك خوردن است و يا در حال آزار جنسي است. ديدن صحنه مردي كه با خريد يك CD قصد كمك به يك نوجوان كار را دارد و در اين حين ناگهان زنجير طلاي آويزان شده از گردنش توسط اين نوجوان پاره و ربوده مي شود و صدها مشكلات ديگر كه يا خود كودكان كاردرگير آن هستند و يا براي شهروندان ايجاد مي كنند، يكي از زشت ترين صحنه هاي شهر من است.

رونیکس

مافياي كودكان كار با سو استفاده از احساسات من و امثال من هر روز در حال قوي تر شدن است. تضاد بين منطق و احساس يكي از بدترين تجربه هاي زندگي است كه هر روز با ديدن اين صحنه ها براي من تكرار مي شود.

خدايا اين كودكان از كجا هستند؟ آيا ربوده شده اند؟ در كجا نگهداري مي شوند؟ آينده اين انسان هاي كوچك چگونه خواهد بود؟ و هزاران سوال ديگر.

با يك اسكناس هزار توماني در دستم، در دل آرزو مي كنم ايكاش دستي قوي، اين برده داري نوين را از هم فرو مي پاشيد تا ديگر هيچگاه شاهد چنين صحنه هاي غم انگيز در شهرمان نباشيم. ودر اين ميان اسكناسي كه بين عقل و احساس در حال كشيده شدن است ناگهان پاره مي شود و تصميم مي گيرم قدمي در فروپاشي اين شيوه­ ي نوين برده داري بردارم.

 

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.