من و این همه بدشانسی، محال نیست!!
از دور اتوبوس رو می بینم که به ایستگاه نزدیک می شه، توی این هوای بارونی مونده ام که بِدَوَم که به اتوبوس برسم و خیس شدنِ ناشی از پا گذاشتن توی چاله های آب رو به جون بخرم یا وایسم که اتوبوس بعدی بیاد. دل رو به دریا میزم و تا ایستگاه میدَوَم.…