چطور جلوی سندروم «فقط همین یک دفعه» را بگیریم؟

12

از احمد سیبیل بگیر برو تا لئو دیکاپریو، همه‌مان عادت‌های بدی داریم که می‌خواهیم به عادت‌های خوب تغییرشان بدهیم. اما باگ مغزی‌ای به نام «فقط همین یک دفعه» مُخل کارمان می‌شود. ادامه‌ی مطلب را بخوانید تا ببینید برای باگ‌زدایی و تقویت اراده می‌توان استالین شد، زیرشلواری با دمپایی لاانگشتی پوشید، آب را گِل کرد و با کسبه‌ی بازار، لابی کرد.

شیرینی خامه‌ای را بگذارید سر جایش و بکشید کنار. فیسبوک را ببندید و لپتاپ را خاموش کنید. دسته‌ی کنسول بازی را ول کنید. بیایید بنشینید این گوشه باهاتان حرف دارم!

اگر می‌خواهید چیز جدیدی را شروع کنید – عادت جدید، کسب‌و‌کار جدید، زندگی سالم‌‌تر – قشنگ همین حالا باید با یکی از مزخرف‌ترین ابعاد روانشناسی انسان دست‌وپنجه نرم کنید. اسم این بُعد از وجود شما سندروم «فقط همین یک دفعه» است!

رونیکس

حتما صابون این سندروم به تن همه شماها خورده است:

«دیگه واقعا از خودم بدم اومده از بس که کارم رو عقب انداختم و نشستم Candy Crush بازی کردم… اما فقط همین یک دفعه رو هم بازی می‌کنم و بعدش می‌چسبم به کار… حالا ۵ دقیقه اینور و اونور که کتاب خدا غلط نمی‌شه.»

«خودم هم می‌دونم که اگه چپ و راست ایمیل چک کنم، حواسم پرت می‌شه… اما این یک دونه رو هم چک می‌کنم ببینم چی برام فرستادن… بعد می‌رم شیش دنگ حواسم رو می‌دم به کار.»

«حسابی دارم تلاش می‌کنم که وزنم بیاد پایین. حضرت عباسی تمام هفته رو رعایت کردم… حالا این یک دونه شیرینی خامه‌ای که من رو نمی‌کشه.»

بله! باگ اینجاست: شیرینی خامه‌ای.

این «یک دفعه» و «یک دونه» اراده‌‌تان را زخم و ذلیل می‌کند و حداقل کاری که می‌کند این است که شانس رسیدن‌تان به هدف را کمتر می‌کند.

این سندروم چیز خیلی موزماری است. عین مار، بی سر و صدا به پس کله‌تان می‌خزد و قبل از اینکه بتوانید بیندازیدش داخل گونی، می‌زند دمار از روزگار ممارست‌تان در می‌آورد و آن را به یک شیرینی کوفتی تبدیل می‌کند.

بعد که کرمش را ریخت و شیرینی را به خورد شما داد غیب می‌شود. ناگهان به خودتان می‌آیید و می‌بینید که ای دل غافل… هرچه رشته بودید پنبه شد!

بگذارید این قضیه را بشکافم. من راجع به خصلت‌های نهادینه شده‌‌ی آدمیزاد صحبت نمی‌کنم. راجع به این صحبت نمی‌کنم که چطور، وقتی رژیم غذایی سفت و سختی گرفته‌اید، می‌توانید تقلب‌های کوچکی بکنید تا به پیشبرد برنامه‌ی خود کمک کنید (این که مثبت است). همچنین راجع به این صحبت نمی‌کنم که وقتی می‌خواهید به حواس‌پرتی‌ها غلبه کنید، به خودتان قول می‌دهید که اگر ۲ ساعت چشمم را از کار برنداشتم، جایزه‌‌ام این است که نیم ساعت پای فیسبوک بنشینم (این یکی هم مثبت است).

«فقط همین یک دفعه» کی اتفاق می‌افتد؟

وقتی اتفاق می‌افتد که می‌خواهید رفتار خاصی را تغییر بدهید، اما هر دفعه از طریق خودتان وسوسه می‌شوید که همان رفتار قبلی را تکرار کنید… «دیگه دورش رو خط می‌کشم اما فقط همین یک دفعه.»

چرا اگر به «فقط همین یک دفعه» رحم کنید شکست‌تان می‌دهد؟

اگر دارید تلاش می‌کنید عادت بدی را با عادت خوبی جایگزین کنید، در واقع دارید با نوع مخوفی از جادوی سیاه – به نام جادوی رفتار برنامه‌ریزی شده – مقابله می‌کنید.

چه خوشتان بیاید چه نیاید، ما هنوز آنقدر تکامل پیدا نکرده‌ایم تا بتوانیم خیلی سریع رفتارمان را تغییر بدهیم. در عوض بیشتر اینجوری هستیم که باید گندِ کاری را در بیاوریم و بعد به فکر اصلاح کردنش بیفتیم.

وقتی به مغزمان می‌گوییم «خیلی خب مغز جان! دیگر این کار را نخواهیم کرد – از الان به بعد آن کار را خواهیم کرد»، مغزمان برمی‌گردد و با لحن خیلی تندی می‌‌گوید «بشین بینیم بابا! همین کاری که می‌کردیم خیلی هم جوابه.»

متوجه شدید آن بالا چه می‌گفتم؟ برای انجام دادن آن کار، باید پوز بخش خاکستری‌رنگِ لجوجِ بین دو تا گوش‌هایتان را بزنید. فقط بگویم که اولش مثل کشیدن دندان با گازانبر است.

اگر می‌خواهید مغزتان را طوری رام کنید که به صورت پیش‌فرض آن کار را انجام بدهد، نه تنها باید هر دفعه تلاش‌تان را معطوف به انجام آن کار کنید، بلکه باید آن کار را به صورت مداوم و در مدت زمانی طولانی انجام بدهید.

اگر حوصله داشته باشید و بروید چند تا تحقیق علمی راجع به مسئله‌ی «تبدیل شدن رفتار تصادفی به عادت» بخوانید، متوجه می‌شوید که اگر خودمان را مجبور کنیم فلان کار را به مدت ۳ هفته انجام بدهیم تبدیل می‌شود به عادت (هر چند که اگر از من بپرسید می‌گویم به زمان بیشتری احتیاج دارد). شما اینجوری پیش خودتان هضم کنید که عوامل تبدیل رفتار تصادفی به عادت، اینهاست: خود فرد، آن رفتار، مدت زمان انجام دادن آن رفتار، اعتیادآور بودن خودِ رفتار.

این از این. اما در طی این مدت (۳ هفته یا بیشتر) ارتکاب هر گونه لغزشی باعث می‌شود به پروسه خدشه وارد کنیم و محقق شدنش را به تأخیر بیندازیم. مثل بازی‌های کامپیوتری که نواری سبزرنگ بالای سر شخصیت بازی است و هر ضربه‌ای که بخورد «از خونش کم می‌شود». یعنی هر باری که به خودتان «فقط همین یک دفعه» را اجازه بدهید، مثل این می‌ماند که خون‌تان برای تمام کردن آن مرحله کمتر شده است.

حالا برویم سراغ اصل کاری!

چطور به این سندروم لعنتی غلبه کنیم؟

«به سراغ مغز اگر می‌آیید، تازیانه یادتان نرود!» -کمپوت سهراب و نیچه‌ی قلابی

چند تا استراتژی دارم که به شما کمک می‌کند بتوانید آن کار را انجام بدهید. حالا اینکه کدامش برای شما کارساز می‌شود، بستگی به عوامل بی‌شماری دارد. پس همه‌شان را امتحان کنید و آنهایی که برایتان جواب می‌دهد را بردارید.

استالین‌وار بکوبید توی سرشان

استالیناتور

مثل اتحاد جماهیر شوروی سابق، چند تا بلندگو داخل کله‌تان کار بگذارید که دائم دلایل و چرایی تغییر کردن را به گوش تک تک سلول‌های چشم‌‌سفیدِ مغز برسانند (حالا اگر تمامشان را مجبور نکردید که سبیل بگذارند و به هم بگویند رفیق، ایرادی ندارد). هر چه این چرا را استالینی‌تر بهشان اعلام کنید تأثیرش بیشتر است. اصلا بعضی وقت‌ها شاید لازم باشد که این چراها را روی کاغذ بنویسید و با صدای بلند برای خودتان هم بخوانید. اما اگر هم با صدای بلند نمی‌خوانید، حتی‌المقدور روزی چند بار بهشان نگاه بیندازید.

با زیرشلواری و دمپایی لاانگشتی به میدان نبرد بروید

مشخصا این چیزی که درگیرش هستید، والیبال با بر و بَچ ساحل ریودوژانیرو نیست. بیشتر گوشمالی دادن یک سری سلول شورشیِ داخل مغزتان است. با این حال، چون ممکن است جنگتان با رهبر شورشیان – سندروم – هر ثانیه‌ای شروع شود، شاید حوصله‌ی پوشیدن لباس نظامی با وضعیت کامل را نداشته باشید. پس بهتر است خیلی ریلکس‌تر با همان زیرشلواری و دمپایی وارد میدان شوید.

به عبارت دیگر باید با این سختی کشیدن احساس راحتی کنید. یعنی به خودتان بگویید که من آدم عاقل و بالغی هستم و می‌دانم که این سختی کشیدن موقتی است. چند هفته بگذرد از پسش برمی‏‌آیم.

شستشوی مغزی بدهید

اگر آن بالایی‌ها شستشوی مغزی محسوب نمی‌شد، این یکی می‌شود! باید مثل پلیس ضدشورش شلنگ آب را باز کنید و بپاشید توی صورت سلول‌های مغز تا متفرق شوند و آن رهبر کذّاب‌شان را تنها بگذارند.

وقت‌هایی هست که شدت وسوسه می‌زند بالا و دیگر احساس می‌کنید هر چه زور بزنید فایده‌ای ندارد و هر چه زودتر وا بدهید بهتر است. در این جور مواقع سعی کنید خودتان را شستشوی مغزی بدهید یا به عبارت دیگر چارچوب آن میل را دوباره برای خودتان تعریف کنید.

یعنی چه؟

مثال: یک هفته‌ای می‌گذرد که سیگار را ترک کرده‌اید و الان بدجوری نَسَخ شده‌اید. به جای اینکه در سوراخ موشِ ذهنی خودتان فرو بروید و بگویید «ای بابا نسخی برگشت. عمرا نمی‌تونم ترک کنم… مُردم از کمبود نیکوتین»، سعی کنید با خودآگاهی سر شلنگ را بگیرید روی مغزتان و دیالوگی مثل این بگویید که مسیر ذهن‌تان تغییر نکند: «ایول، نسخی برگشت! اگر ترک نکرده بودم انقدر افتضاح نسخ نمی‌شدم. پس کارم درسته. با همین فرمون حرکت کن که دیگه چیزی نمونده.» می‌دانم کمی پاستوریزه (و حتی هموژنیزه) به نظر می‌رسد اما این روش جواب می‌دهد.

حاجی‌بازاریِ داخل مغزتان را راضی نگه دارید

داخل این مغز لعنتی دیگر چه چیزهایی هست؟ ما آدم‌ها جانورهای عجیبی هستیم که در لابه‌لای دالان‌های پیچ در پیچ مغزمان، یک هیئت حاجی‌بازاری داریم که فقط منفعت را می‌شناسند.

خوبی این حاجی‌بازاری‌ها این است که اگر قانع‌شان کنی خودشان بقیه را قانع می‏‌کنند و دیگر نیازی نیست علنی دیکتاتوری کنید. یعنی به جای اینکه تابلو بچسبانید که بالایش نوشته باشد «هوالرزاق» و زیرش نوشته باشد به بازارچه‌ی دیکتاتوری فلانی خوش آمدید، بهتر است مُخ حاجی‌بازاری‌های داخل مغزتان را بزنید تا چیزهایی که می‌خواهید، از طریق آنها به بقیه القا شود. حاجی‌بازاری‌ها آنقدر در میان سلول‌های عوام ارج و قرب دارند که کسی جرئت نمی‌کند بالای حرفشان حرفی بزند.

چطوری؟ به جای اینکه به حاجی‌بازاری داخل مغزتان بگویید «وقت پِرتم را به کار اختصاص می‌دهم» سعی کنید با طرز فکری رندانه، سریع‌تر منفعتی که نصیبتان می‌شود را با آب و تاب برایش شرح بدهید تا حرص و آزش تحریک شود.

می‌خواهید سیگار را ترک کنید؟ «دیگر جلوی مردم بو نمی‌‌دهم»، «پس از بالا رفتن از چهار تا پله به هِن و هِن نمی‌افتم»، «ساعت ۱۱ شب مجبور نمی‌شوم تا دم ترمینال بروم و سیگار بخرم»، «دیگر اینهمه فندک ازم نمی‌پیچانند»، «هر روز یک چیز قلمبه داخل جیب شلوارم نمی‌‌گذارم» و… .

می‌خواهید از «کار امروز را به فردا افکندن» خلاص شوید؟ به حاجی‌بازاری بگویید: «دیگر هیچ وقت استرس نمی‌گیرم که آیا بتوانم کار را در دقیقه‌ی ۹۰ انجام بدهم یا نه؟»

می‌خواهید وزن کم کنید؟ بگویید: «از این به بعد هر لباسی قشنگ به تنم می‌نشیند»

می‌خواهید پولدار شوید؟ بگویید: «دیگر مجبور نیستم برای چندرغاز پول کار کنم.»

برگرفته از: pajamaproductivity

اولویت‌بندی کارها را بیاموزید تا در زمان کمتر، بهینه‌تر کار کنید.
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین دیدگاه‌ها (از 12 دیدگاه)
  1. آزاده می‌گوید

    این سبک نوشتن خوندن رو خیلی راحت تر میکنه من تو درس خوندنم همین روشو میپسندم
    بهترین قسمت این مقاله–> حاجی‌بازاریِ داخل مغزتان را راضی نگه دارید و ایده های نویسنده بود
    ممنون

  2. Nima Kh می‌گوید

    سبک نوشتنتون عالیه .ولی یه جاهایی زیادی کنایی شده و من دقیقا نفهمیدم چیشد(مث قسمت دمپایی انگشتی 🙁 ) از تیکه هاتونم مشخصه که استخونتون توسیاست خورد شده!! ولی یه جا هاییش برا من که زیاد سواد سیاسی ندارم مفهوم نبود .ولی در کل عالی…

  3. سارا 124 می‌گوید

    ینی من توعمرم انقد قانع نشده بودم قشنگ سلول های خاکستریم شستشو شدن