حالا تَرَک ها را دوست دارم!

2

از لای چادر ۱۲ در ۶ متری شلوغ به آجر ها و آواره هایی نگاه میکنم که تا دیشب به آن میگفتم خانه و در آن با بغض میخوابیدم …! چون داشت عید میشد و ترک های دیوارها مایه آبروریزی بودند…
چشم هایم را می بندم. چشم می بندم و آوار ها را کنار میزنم.صدای شیون دختران بی مادر و مادران بی دختر را کنار میزنم. چشم می بندم و در جهان خیال …در جهانی خیالی ای که هیچ جه نلرزیده،می روم یک شب عقب تر…در خانه پر از ترکمان را باز میکنم…در اتاق پر از خط خطی دخترکم را باز میکنم.به بالا و پایین رفتن قفسه سینه دخترم زل می زنم. مثل هرشب در تخت خواب کوچکش خوابیده. به نفس هایش نگاه میکنم. به دست های کوچکش. به تک تک انگشت هایش…اصلا به تک تک بندهای انگشت ها!آرام بر صورتش دست میکشم. گرمای نفس هایش را می نوشم. سرم را آرام بر قفسه سینه اش میگذارم…به صدای رقصان و آوای تند قلب کوچکش گوش میدهم…و با هر “بوم” ، باز زنده می شوم. لبخند کوچک خوابش را با تمام وجود می بلعم. چشم های خوابش را می بوسم. تک تک موهایش را…عطر شامپو بچه موهایش را در چشم هایم می ریزم…
به دیوار های خانه کوچکمان زل میزنم. انگار اولین بار است پایم را در خانه گذاشته ام. تک تک ترک های زشت کوچولو گوشه دیوار را با عشق می بوسم. زل میزنم به همه جا…مات و گنگ…مثل زنی که همه چیز را در لحظه ای از دست داده!به قاب عکس ۳ نفره مان. به کتاب های روانشناسی کودک جا خوش کرده در کتابخانه نسبتا درب و داغانم!
شوهرم را نگاه میکنم. صدای تلویزیون را کم میکنم. و به چهره غرق شده در خواب ش زل میزنم. صبح ساعت ۷ خواب از خانه نقلی مان می رود سرکار، شب ساعت ۸ در حالی که هزار گالون خستگی قورت داده با چشم های سرخ و اخم های درهم می آید می نشیند رو به روی تلویزیون بدون آنکه چیزی ببیند و به خواب می رود!
روتین بودن زندگی کوچکم را با تمام وجود به آغوش میکشم…
منگ…مثل زنی که همه چیزش را در یک ساعت از دست داده!
چشم هایم را با وحشت باز میکنم…و واقعیتِ آوار ها، کابوس وار ، آوار می شود بر سرم…
با چشم به دنبال یک جفت دست کوچولو یا یک جفت چشم سرخ و خواب آلود اخمو بین آوار ها می گردم…
منگِ منگ…مثل زنی که در یک ساعت همه چیزش را از دست داده!

 

رونیکس
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین دیدگاه‌ها (از 2 دیدگاه)
  1. Ms.maqami می‌گوید

    در عین بی تلاطمی اش اقیانوسی غم داشت…به خاطر نوشته‌ی زیباتون سپاس

  2. پر از هیچ می‌گوید

    بسیار زیبا و غم انگیز …گرمای نفس هایش را مینوشم: با این جمله انگار تو یه عالم دیگ پرت شدم ک در عین وجود گرمای عشق گردبادی بر پا بود همزمان بوی آرامش هم به مشام میرسید…موفق باشین