معرفی کتاب جزء از کل؛ رمانی پرچالش از استیو تولتز
دنیای روابط پدر و پسری، دنیایی پرچالش و پر از هیجان است که البته در آن چندان خبری از حالوهوای رمانتیک نیست، جزء از کل در قالب داستانی بلند و پرافتوخیز، دنیای پدر و پسریِ مارتین و چسپر دین را روایت میکند که گرچه پسزمینهی تلخی در آن دیده میشود، اما پر از حادثه و البته حرف حساب است. درادامه با معرفی کتاب جزء از کل به قلم نویسندهٔ استرالیایی، استیو تولتز، همراه شما خواهیم بود.
شناسنامهٔ کتاب
- عنوان: جزء از کل
- نویسنده: استیو تولتز
- تعداد صفحات: ۶۵۶
دربارهٔ کتاب جزء از کل
جزء از کل اولین اثر استیو تولتز است که در سال ۲۰۰۸ منتشر و با اقبال عمومی مواجه شد. این نویسندهٔ استرالیایی موفق شد با اولین اثر خود، نامزد جایزهی مَن بوکر شود که در نوع خود شگفتانگیز است.
داستان درمورد خانوادهی پرماجرا و عجیب «دین» است که ماجرای زندگیشان در بخشهایی از کتاب از زبان پدرخانواده یعنی مارتین و در بخشهایی هم از زبان پسر یعنی چسپر بیان شده است. این تغییر راوی در داستان بهخوبی صورت گرفته است که از ویژگیهای مثبت کتاب به حساب میآید. این پدر و پسر روابط چندان خوبی با هم ندارند که با توجه به اظهارات هر دو میتوان گفت که هر دو به نوعی مقصر هستند. داستان زندگی آنها بهقدری پرافتوخیز است که هیجان در تمام بخشهای داستان در سطح بالایی قرار دارد. سیر روایی جزء از کل، خطی نیست، یعنی قرارنیست از نقطهای آغاز شود و سپس با رخ دادن حادثهای اوج بگیرد و سپس تمام شود. جزء از کل سراسر حادثه است و جالب است که هدف نویسنده صرفا بیان حوادث و حفظ هیجان کتاب نیست، بلکه او با روایت ماجرای خانوادهٔ دین سعی دارد تا جهانبینی خود را درمورد زندگی، آدمها، طبیعت و… با مخاطب در میان بگذارد. به همین دلیل میتوان این کتاب را در دستهٔ کتب فلسفی هم قرار داد.
یکی از بارزترین ویژگیهای این کتاب که بسیار موردتحسین قرار گرفته است، شروع طوفانی و بسیار جذاب آن است که درادامه خواهیم خواند:
«هیچوقت نمیشنوید ورزشكاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر كائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، كه البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است كه ورزشكار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادییام را از دست دادم»
استیو تولتز درمورد نویسنده شدنش میگوید: «آرزوی من نویسنده شدن نبود، ولی همیشه مینوشتم. زمان بچگی و نوجوانی شعر و داستان کوتاه مینوشتم و رمانهایی را آغاز میکردم که بعد از دو و نیم فصل، علاقهام را برای به پایان رساندنشان از دست میدادم. بعد از دانشگاه دوباره به نوشتن روی آوردم. درآمدم خیلی کم بود و فقط میخواستم با شرکت در مسابقات داستاننویسی و فیلمنامهنویسی پولی دستوپا کنم تا بتوانم زندگیام را بگذرانم که البته هیچ فایدهای نداشت. زمانی که دائم شغل عوض میکردم یا بهتر بگویم، از نردبان ترقی هر کدام از مشاغل پایینتر میرفتم، برایم روشن شد که هیچ کاری جز نویسندگی بلد نیستم. نوشتن رمان تنها قدم عقلانی بود که میتوانستم بردارم. فکر میکردم یک سال طول میکشد ولی پنج سال طول کشید.»
کتاب جزء از کل پر از جملات قصار و پرمعنایی است که همگی از درک بالا و جهانبینی ژرف نویسنده ناشی میشوند. به همین دلیل است که خواننده گاها درحین مطالعه چنان مجذوب یکی از این جملات میشود که بهکلی ماجرای خانوادهٔ دین را رها میکند و به فکر فرو میرود. به همین دلیل است که جزء از کل جزو داستانهایی است که گرچه بلند است اما ارزش چندبار خواندن را دارد. مثلا در جایی از کتاب میخوانیم: «نمیتوانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژهای در جهان باشم، ولی میتوانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقابهای مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوستداشتنی، متفکر، خوشبین، شاداب، شکننده… اینها نقابهای سادهای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقابهای پیچیدهتری بهصورت میزدم، محزون و شاداب، آسیبپذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. اینها را به این خاطر که توان زیادی ازم میبردند، درنهایت رها کردم. از من بشنو: نقابهای پیچیده زنده زنده تو را میخورند.»
زبان کتاب بهویژه در قسمتهایی که مارتین دین راوی است، تلخ و گزنده است؛ گویی منتقدی با زبان تمسخر حرفش را میزند؛ اما حرفش به دل مینشیند و این همان چیزی است که مخاطب را پای مطالعهٔ جزء از کل نگه میدارد: «مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره، ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر، موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و بهشکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه. ببین چی بهت میگم، راسخترین آدمی که میشناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه است و همینطور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد میکنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدنها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده، فرق نقاب و چهرهٔ واقعی رو نمیفهمه.»
آیا این کتاب برای شماست؟
اگر بهدنبال رمانی متفاوت با موضوعی به غیر از عشق و عاشقی هستید و البته اگر از فلسفه و جملات ناب فلسفی لذت میبرید، جزء از کل همان کتابی است که بهدنبال آن هستید.
بخشهایی از کتاب
چیزی که نمیفهمیدم این بود که مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن. هضم نمیکنن، کپی میکنن. اونوقتها یه ذره میفهمیدم که برخلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت برای خودت تفکر کنی. تنها راه درست فکر کردن برای خودت اینه که امکانات جدید خلق کنی، امکانهایی که وجود خارجی ندارن.
ناگهان به این نتیجه رسیدم که آدمهای رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد، ولی در واقعیت بهشکل غیرقابل تحملی خستهکننده است. مشکل من این است که نمیتوانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که میدانم این است که چه کسی نیستم. همچنین متوجه شدهام که بین بیشتر مردم توافقی ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامونشان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کردهام که علیه محیطم طغیان کنم. برای همین است که وقتی سینما میروم و پرده تاریک میشود، با تمام وجود دلم میخواهد یک کتاب باز کنم و بخوانم. خوشبختانه همیشه یک چراغ قوهٔ جیبی همراهم هست.