کتاب قهوه سرد آقای نویسنده؛ زندگی پرفراز و نشیب یک نویسنده

4

شناسنامه‌ی کتاب

  • عنوان کتاب به فارسی: قهوه سرد آقای نویسنده
  • سال انتشار: ۱۳۹۶
  • تعداد صفحات: ۲۲۰

درمورد کتاب

«کتاب قهوه سرد آقای نویسنده»، اولین رمان روزبه معین است که در مدت کوتاهی به چندین چاپ متوالی رسیده است. ژانر این کتاب، معمایی–هیجانی است، این کتاب ماجرای آرمان روزبه و دختر روزنامه‌نگاری به‌نام مارال را شرح می‌دهد.

کتاب قهوه سرد آقای نویسنده درمورد آرمان روزبه نویسنده‌ای تازه‌کار است که اولین کتابش موردتوجه منتقدان واقع شده است. او در دفتر روزنامه کار می‌کند و همیشه ابتکاراتش (مثل چاپ چند نامه برای پیدا کردن ریحانه) مورد توجه مخاطبان روزنامه و سردبیر قرار می‌گیرد.

کتاب قهوه سرد آقای نویسنده از کودکی آرمان روزبه شروع می‌شود. او در ۱۰ سالگی عاشق دختری می‌شود که ۱۵ سال از او بزرگ‌تر است. این دختر در خانه‌ی پیرزن همسایه که مدرس پیانو است رفت‌وآمد دارد. آرمان ۱۰ ساله که نمی‌خواهد از دیدار دختر محروم شود، نت‌های تنها آهنگی را که پیرزن برای تدریس پیانو استفاده می‌کند و تنها راه ارتباطش با دختر است، دستکاری می‌کند تا آموزش پیانو مدت بیشتری طول بکشد.

۲۰ سال بعد، آرمان که هنوز احساس می‌کند شور آن عشق کودکی را در سینه دارد به‌دنبال دختر می‌گردد؛ او را پیدا می‌کند و اتفاقات جدیدی رقم می‌خورد که خودتان باید بخوانید!

بخشی از کتاب

اولین باری که دزدی کردم هفت سالم بود، شایدم هشت سال، لقمه‌های همکلاسیم رو می‌دزدیدم، آخه خیلی خوشمزه بودن، بعد از اون دیگه دستم به دزدی عادت کرد، همه کار می‌کردم، جیب می‌زدم، کف می‌رفتم، دزدی از طلا فروشی که خوراکم بود، کارم به جایی رسیده بود که از پول اشباع شده بودم، ولی می‌دونید رفقا وقتی دستت کج بشه دیگه هیچ‌جوره درست نمیشه، من هم تفننی دزدی می‌کردم!

آخرین باری که دزدی کردم یه غروب چهارشنبه لب ساحل بود، یه کیف زنونه رو از روی شن‌ها کش رفتم. اما وقتی تو خونه کیف رو باز کردم خبری از پول نبود، پر بود از قلم‌موی نقاشی، رنگ روغن، لوازم آرایش، یه عطر زنونه و یه عکس! عکس زیباترین دختری که تا حالا دیدم، با چشم‌هایی معصوم و لبخندی دلنشین، تموم شب رو داشتم به اون عکس نگاه می‌کردم، همیشه دلم می‌خواست یکی مثل اون داشته باشم، اما خب اون یه دختر زیبای هنرمند بود و من یه دزد!

فردای اون روز دوباره به همون ساحل رفتم تا پیداش کنم، چند ساعت منتظر موندم ولی اون نیومد، من هم به خونه برگشتم، عطرش رو به وسایلم زدم و ساعت‌ها به تماشای عکسش نشستم و زندگی کردم. با خودم می‌گفتم کاش حداقل می‌تونستم آلبوم عکسش رو بدزدم.

جمعه دوباره به ساحل رفتم اما اثری ازش نبود، شنبه رو از صبح تا شب منتظر نشستم، یکشنبه ساحل‌های کناری رو هم گشتم، دوشنبه و سه‌شنبه هم خبری ازش نشد.

تا اینکه چهارشنبه نزدیک‌های غروب دختری رو کنار ساحل دیدم که داشت روی یه بوم نقاشی می‌کشید، نزدیک شدم و فهمیدم که آره، خودشه، اما نتونستم بهش چیزی بگم. به خونه برگشتم و با اون عطر و عکس زندگی کردم.


در ادامه بخوانید: کتاب تولستوی و مبل بنفش؛ پناه به کتاب برای رهایی از اندوه
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین دیدگاه‌ها (از 4 دیدگاه)
  1. آیدا می‌گوید

    وای خدا این کتاب اففتضضضاحه!!
    هیچگونه روای منطقی نداره ! دیالوگا همشون شبیه همن
    فقط یه مشت جمله خوشگل خوشگل که بدرد کپشن اینستا میخوره نوشته شده توش.
    وگرنه به معنای واقعی کلمه افتضاحه

  2. :| می‌گوید

    شرافتا نویسنده یه بار کتابشو خونده ببینده چی نوشته 😐
    این جز چرت و پرت ترین کتابایه که تو عمرم خوندم

  3. زهرا می‌گوید

    امروز خواندن این کتاب و تمومش کردم هنوز هم در صحنه های کتاب پرسه میزنم هنوز خودم نشدم!آقای معین تبرییییک…عالی واقعا زبانم قاصره از بیان احساسم.دلم میخواد دوباره و دوباره این کتاب و بخونم.چشم به راه آثار جدید از آقای معین.پایدار باشید وقلمتان مانا

    1. محسن محمدبیگی می‌گوید

      ممنون که نظرت رو با ما و سایر مخاطبان به اشتراک گذاشتی زهرای عزیز.🌹🙏

هر سوالی داری از
هوش مصنوعی رایگان چطور
بپرس!

close icon
close icon