معرفی کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
دوران جنینی ناشناختهترین مرحله زندگیِ هر یک از انسانها، دورانی مبهم و تکرارنشدنی است که شاید بتوان گفت سرآغاز هستی است. در این میان، بارداری عجیبترین چالش برای هر زنی است که خواسته یا ناخواسته در یک مقطع زمانی از زندگی خود، با سیل عظیمی از احساسات و حالات روحی و روانی جدید روبهرو خواهد شد. گفتوگوی میان مادر و جنینی که در شکم دارد، درونمایه کتابی است که در زیر به معرفی آن میپردازیم.
شناسنامه کتاب
- عنوان کتاب: نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
- نویسنده: اوریانا فالاچی
- تعداد صفحات: ۱۲۵ صفحه
درباره کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
هیچیک از ما دوران جنینی خود را به یاد نداریم! حیاتمان بدون آنکه کمترین شناختی از محیط پیرامون خود داشته باشیم، در دنیای کوچک و رازآلودی شکل میگیرد، رشد میکند و در نهایت با تولد، آغاز میشود. در این میان ارتباط روحی و جسمی جنین با مادر خود، یکی از شگفت انگیزترین مراحل خلقت است! حالا تصور کنید که مادری با استفاده از این ارتباط، قبل از به دنیا آمدن کودک خود، شروع به معرفی و توصیف دنیایی کند که جنین قرار است در آن متولد شود و شروع به زندگی کند! این کتاب نیز با زاویهدید اول شخص و در قالب نامهای از راوی داستان، به جنینی که در رحم خود دارد، نوشته شده است تا فرزندش را از مصیبتهای دنیا و بیرحمی آن آگاه کند. در این کتاب مادری مشکلات جامعه متمدن و مدرن را در قالب گفتوگو با جنین خود بیان میکند و در عین حال در حال کشمکش بین مراقبتهای دوران بارداری و استقلال شخصی خود نیز هست.
نثر روان، جلوههایی از واقعگرایی و حس صداقت در متن این کتاب، نشاندهنده درک یک تجربه واقعی است! نویسنده در طول این کتاب و در بطن زندگی روزانه با تمام اتفاقات تلخ و شیرین خود، با واژگانی ساده به توصیف دقیق دنیایی میپردازد که در آن زندگی میکنیم. در واقع این کتاب، واقعیت زندگی تمام ما آدمهای مدرن است که با تمام چالشهای موجود، در حال گذران آن هستند.
با آنکه فالاچی در ابتدای این کتاب نگاهی سیاه به دنیا و آنچه در آن میگذرد دارد، اما در پایان نگاهی امیدوارانه به زندگی دارد و بیان میکند که زندگی با همه سختیها و آسانیها، رنجها و خوشیها جریان دارد و باید جریان یابد.
آیا این کتاب برای شماست؟
نویسنده این کتاب، یعنی اوریانا فالاچی، این کتاب را به آنهایی تقدیم کرده است که از تردید نمیهراسند؛ آنان که بدون خستگی و ترس از رنج و مرگ به چراها میاندیشند. آنان که خود را بر سر این دوراهی قرار میدهند که زندگیبخش باشند یا از این بخشش خودداری کنند.
اگر حالات درونی شما جز هر یک از این توصیفهاست، این کتاب را بخوانید. هرچند که این کتاب پیشکشی است از یک زن، به تمامی زنان، اما خواندن آن صرفنظر از نوع جنسیت، چندان خالی از لطف نیست.
بخشهایی از کتاب
- ما زوج عجیبی هستیم، تو و من. همهچیز تو به من بستگی دارد و همهچیز من وابسته به توست: اگر تو بیمار شوی، من هم میشوم. اگر من بمیرم، تو هم میمیری. اما نه من میتوانم با تو ارتباط برقرار کنم نه تو با من. با وجود حکمت بیپایانت، تو حتی نمیدانی من چه شکلی هستم، چند سالهام، به چه زبانی حرف میزنم. نمیدانی اهل کجا هستم. کجا زندگی میکنم و چه میکنم. حتی نمیدانی سیاهپوستم یا سفیدپوست، جوانم یا پیر، بلندم یا کوتاه. من هنوز نمیدانم آیا تو یک شخص هستی یا نه. ما دو غریبهایم که به یک سرنوشت مشترک گره خوردهایم، دو موجود که در یک بدن به وحدت رسیدهاند. دو موجود که یکدیگر را نمیشناسند و از هم دورند…
- هيچ چيز از نيستى بدتر نيست. برايت تكرار مىكنم من از درد نمىترسم. درد با ما به دنيا مىآيد و رشد مىكند و همچنان كه به داشتن دو بازو و دو پا عادت داريم به درد خو مىكنيم. در واقع، از مرگ هم بيمى ندارم، زيرا اگر آدميزاد مىميرد مفهومش اين است كه به دنيا آمده، از نيستى رها شده. من از نيستى بيمناكم، از نبودن، از اقرار به وجود نداشتن، حتى اگر آدم تصادفا و در اثر اشتباه يا تفريح ديگرى به دنيا بيايد…