کتاب مزایای منزوی بودن؛ سرک‌کشیدن به نامه‌های یک درونگرا

0

در گذشته ویژگی منزوی بودن را یک شاخص رفتاری نامناسب می‌دانستند. اگر فردی منزوی بود، از نظر جامعه به غیراجتماعی‌بودن محکوم می‌شد. همین رویکرد همیشه به ما القا کرده است که افراد منزوی حتما مشکلی دارند. اما امروزه که از آن دوران هنوز خیلی هم فاصله نگرفته‌ایم، می‌دانیم انزوا یکی از مشخصه‌های درون گرایی نیز هست. لزوما منزوی بودن یک فرد نشانه این نیست که او مشکلی دارد. این مفهوم، در کتاب مزایای منزوی بودن به نگارش درآمده است، کتابی که اوج دقت و تعاملات اجتماعی یک فرد درون‌گرا را در قالب کمترین روابط اجتماعی به‌خوبی به تصویر می‌کشد.

درون‌گرایی ویژگی رفتاری ثابتی است: تغییر نمی‌کند، از بین نمی‌رود و به برونگرایی هم ختم نمی‌شود. گذر زمان نمی‌تواند اثری بر آن داشته باشد مگر باعث درک، آگاهی و شناخت بیشتر شود. این درک و آگاهی می‌تواند حاصل از صحبت با یک مشاور یا روانشناس خوب، همدردی با دوست درونگرا یا خواندن کتاب‌های تخصصی باشد. اما در این کتاب با ترکیبی از دو مورد آخر در قالب یک داستان جذاب و ساده به این درک و آگاهی دست پیدا می‌کنیم. در معرفی کتاب امروز، می‌خواهیم مزایای منزوی بودن اثر «استیون شابسکی» را بیشتر بشناسیم. با ما همراه باشید.

رونیکس

شناسنامه کتاب

  • عنوان: مزایای منزوی بودن
  • نویسنده: استیون شابسکی
  • مترجم: کاوان بشیری (پیشنهاد کاربران)
  • انتشارات: نشر میلکان (پیشنهاد کاربران)
  • تعداد صفحات: ۲۲۴

ساختار کتاب مزایای منزوی بودن

کتاب مزایای منزوی بودن در ۵ بخش نوشته شده و هر بخش خود دارای چند زیرمجموعه است. بخش‌بندی کتاب با تاریخ نامه‌هایی که کل کتاب را شکل می‌دهند، هم‌راستا است. در ادامه معرفی مختصری از هر بخش را می‌خوانیم:

بخش اول: شامل ۱۰ نامه از ماه اوت تا اکتبر؛

بخش دوم: ۱۴ نامه از ماه نوامبر تا ابتدای ژانویه؛

بخش سوم: ۱۴نامه از ژانویه تا اواخر آوریل؛

بخش چهارم: ۱۴ نامه از اواخر آوریل تا اواخر ژوئن؛

حرف آخر: یک نامه که دقیقا ۱ سال و ۲ روز پس از نوشتن اولین نامه نوشته شده است.

داستان کتاب دوست‌داشتنی و جذاب است و شما را پای تمام نامه‌ها می‌نشاند. برای همین می‌توان گفت از دسته کتاب‌هایی است که در مدت ۲ تا ۳ روز تمام می‌شود.

درباره کتاب مزایای منزوی بودن

کتاب مزایای منزوی بودن داستان متفاوتی دارد؛ چون سیر داستان آن با شخصیت‌های ملموس و زنده دنبال می‌شود اما در لحظه اتفاق نمی‌افتد. جالب‌تر آنکه در این کتاب، مخاطب یک فرد خاص است؛ اما آن‌قدر زیبا نوشته شده است که هر خواننده‌ای می‌تواند خود را جای این مخاطب خیالی قرار دهد. قوه تخیل نویسنده بسیار بالاست. زبان رسا و صادقانه شخصیت اصلی داستان شما را چنان جذب می‌کند که نمی‌توانید از خواندن آن دست بکشید.

این کتاب زندگی چندین نفر را که به هم گره خورده است به‌زیبایی به‌تصویر می‌کشد. همه شخصیت‌های داستان دوست‌داشتنی هستند. کتاب آرام و ساده است. شما داستان این کتاب را زندگی خواهید کرد. همه‌چیز غیرمستقیم بیان شده است و آخر کتاب تازه متوجه می‌شویم که چطور شخصیت یک فرد درونگرا را زندگی کرده‌ایم.

دسته‌بندی خاص کتاب هم از خستگی احتمالی خواننده می‌کاهد و باعث می‌شود بهتر احساس کنیم با این کتاب و در لحظه‌هایش زندگی می‌کنیم.

آیا این کتاب برای شماست؟

همان‌طور که می‌دانیم، جامعه متشکل از افراد درونگرا و افراد برونگرا است. خواندن کتاب مزایای منزوی بودن برای هر دو دسته پیشنهاد خوبی است؛ چون احساس همدردی مناسبی به افراد درونگرا می‌دهد و درک مناسبی از درونگراها به برونگراها می‌بخشد. این کتاب برای والدین هم مناسب است تا هم درباره شریک زندگی خود شناخت بهتری پیدا کنند و هم اگر کودک درون گرا دارند، دید مناسبی درباره‌اش پیدا کنند. شما می‌توانید این کتاب را به دوست درونگرای خود نیز هدیه بدهید. شاید پیشنهاد آن برای کسانی که اطرافمان هستند و احساس می‌کنیم برایشان مناسب است نیز خالی از لطف نباشد.

همچنین اگر به‌تازگی کتاب فلسفی یا سنگینی خوانده‌اید، این کتاب می‌تواند تنفس خوبی برایتان باشد.

درباره نویسنده

استفن شابسکی (Stephen Chbosky)، نویسنده آمریکایی کتاب مزایای منزوی بودن ، متولد ژانویه ۱۹۷۰ میلادی است. او رمان‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان موفقی است. معروف‌ترین کتاب او همین کتاب مزایای منزوی بودن است. فیلمی هم براساس این کتاب با حضور بازیگران موفقی چون اما واتسون (Emma Watson)، لوگان لیرمن (Logan Lerman)، و ئیزرا میلر (Ezra Miller) ساخته شده است. استفن در پنسیلوانیا متولد شد و دارای یک خواهر به نام استیسی (Stacy) است. خواهرش با کارگردان مشهوری به نام جان اریک داودل (John Erick Dowdle) ازدواج کرد. پدرشان مدیرعامل شرکت فولاد بود و خانواده‌شان در دسته خانواده‌های مرفه قرار می‌گرفت.

شابسکی از همان دوران کودکی عاشق تخیل و ادبیات بود. او این استعداد خود را بیشتر در ساخت فیلم و نوشتن رمان بروز داد. از مجموعه فیلم‌های موفقی که او ساخته است می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • چهار گوشه، هیچ جا؛
  • قدرت‌های آستین در گلدمبرگ؛
  • اجاره دادن؛
  • نوارهای پوکیپسی؛
  • مزایای منزوی بودن؛
  • مانند بالا، از پایین؛
  • راه فراری نیست؛
  • زیبایی و جاندار؛
  • تعجب؛
  • شاهزاده جذاب؛
  • ایوان هانسن عزیز.

سه کتاب معروف او نیز این کتاب‌ها هستند:

  • زیبایی و جاندار؛
  • دوست خیالی؛
  • مزایای منزوی بودن.

بخشی از کتاب مزایای منزوی بودن

دو ماه گذشته رو تو بیمارستان بودم. تازه دیروز مرخص شدم. دکتر بهم گفت که مامان و بابا منو پیدا کردن که رو مبل تو اتاق پذیرایی نشسته بودم. کاملا لخت بودم و فقط داشتم تلویزیون نگاه می‌کردم که روشن نبوده. گفتن نه حرفی می‌زدم و نه از اون حال بیرون می‌اومدم. بابام حتی بهم سیلی زده بود تا بیدار شم و همون‌طور که بهت گفتم، هیچ وقت ما رو نزده. ولی اینم جواب نداده، برای همین منو بردن بیمارستان، همون جایی که وقتی هفت سالم بود و خاله هلن مرد منو بردن.

بهم گفتن که یه هفته نه حرفی می‌زدم و نه کسی رو می‌شناختم. حتی پاتریک رو، که گمونم اون موقع برای دیدنم اومده بود. فکر کردن بهش آدم رو می‌ترسونه. تنها چیزی که یادمه اینه که نامه رو انداختم صندوق پست. چیزی دیگه‌ای که می‌دونم، اینه که تو مطب دکتر نشسته بودم و خاله هلن‌ام یادم اومد و گریه‌م گرفت و دکتر، که معلوم شد زن خیلی مهربونیه […].

***

چند هفته اول تو بیمارستان خیلی سخت بود. سخت‌ترین قسمتش نشستن تو مطب دکتر بود. وقتی که دکتر به مامان و بابا گفت چه اتفاقی افتاده. هیچ وقت ندیده بودم مامانم آن‌قدر گریه کنه، یا بابا آن‌قدر عصبانی باشه. چون نمیدونستن اون موقع همچین اتفاقایی افتاده. ولی دکترم بهم کمک کرد از اون موقع خیلی چیزها رو حل کنم؛ راجع به خاله هلن‌ام، راجع به خونواده‌م و دوستام و خودم. مراحل زیادی برای این جور چیزها بود و دکترم خیلی خوب از همۀ اونا منو گذروند. البته چیزی که بیشتر از همه بهم کمک کرد، وقتی بود که تونستم ملاقاتی داشته باشم. خونواده‌م از جمله داداشم و خواهرم، همیشه اون روزها می‌اومدن بهم سر می‌زدن تا اینکه داداشم مجبور شد برگرده دانشگاه تا فوتبال بازی کنه. بعد از اون خونواده‌م بدون داداشم می‌اومدن و اون برام کارت پستال می‌فرستاد.

اون حتی تو آخرین کارت بهم گفته بود که گزارشم رو راجع به والدن خونده و خیلی ازش خوشش اومده، که منو واقعا خوشحال کرد. درست مثل اولین باری که پاتریک رو دیدم. بهترین چیز در مورد پاتریک اینه که حتی وقتی تو بیمارستان باشی، اون عوض نمی‌شه. همیشه شوخی‌هایی داره که حالت رو بهتر بکنه به‌جای اینکه از حالت بپرسه که حال آدم رو بدتر می‌کنه. اون حتی برام یه نامه از سم آورد، و سم گفته بود که اون آخرهای آگست برمی‌گرده و اگه تا اون موقع بهتر بشم، اون و پاتریک با ماشین منو می‌برن تونل و این بار، می‌تونم پشت وانت وایسم اگه بخوام. این جور چیزها بیشتر از همه بهم کمک کرد. روزهایی هم که برام پست چیزی می‌آورد خوب بود. بابابزرگ برام یه نامه‌ی واقعا قشنگ فرستاده بود.

***

[…] چون باعث شد همه چیز عادی به‌نظر برسه. مری الیزابت حتی یه کم بیشتر از بقیه موند. خیلی خوشحال بودم که فرصت پیدا کردم کمی باهاش تنها حرف بزنم قبل از این که بره برکلی. درست همون‌طور که برای بیل و دوست دخترش خوشحال بودم وقتی که دو هفته پیش اومدن منو دیدن. اونا همین نوامبر ازدواج می‌کنن و می‌خوان که به مراسم عروسی‌ شون برم. خوبه که آدم چیزهایی جلو روش داشته باشه. وقتی که کم کم حس کردم همه چیز خوب میشه وقتی بود که خواهرم و داداشم بعد از رفتم بابا مامانم پیشم موندن. ماه جولای بود. ازم سؤال‌های زیادی راجع به خاله هلن پرسیدن چون حدس می‌زنم هیچ اتفاقی برای اونا نیفتاده بود. داداشم خیلی ناراحت بود و خواهرم واقعا عصبانی بود. اون موقع بود که کم کم همه چیز روشن‌تر شد چون […].

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.