چطور تشخیص دهیم که طرف مقابلمان را درست انتخاب کردهایم – قسمت دوم
هریک از ما در عین داشتن جاذبه برای برخی افراد، برای برخی دیگر دافعه داریم. ممکن نیست کسی را بیابید که همه او را دوست داشته باشند؛ مگر کسی که با خود و دیگران روراست و یکرنگ نباشد. میزان این دافعه و جاذبه در روابط ما تأثیرگذار است؛ بهعبارتی نقش تعیینکنندهای در ایجاد، حفظ، تشدید، تضعیف و در نهایت قطع ارتباطات ما خواهد داشت. گذشته از اینها این پرسش مطرح میشود که اصلا چه چیز دو نفر را بههم پیوند میدهد؟ و چه چیز این پیوند را سست یا گسستنی میکند؟
چه چیز رشتهی ارتباطات ما را پاره میکند؟ اصلا این ارتباطات برای ما چقدر اعتبار دارد؟ پس از گسسته شدن این رشتههای ارتباطی، هریک از ما چه برداشتی داریم؟ چه احساسی را تجربه میکنیم؟ در قسمت قبل تلاش شد تا برای یافتن پاسخ پرسشهای فوق، انگیزههای متفاوتِ ایجاد یا قطع رابطه بررسی شود. اکنون میتوانید ادامهی مطلب را در قسمت دوم و پایانی این مقاله دنبال کنید.
تو را دوست دارم یا تصویری را که از تو ساختهام؟
من تو را دیدهام. هنر تو، زیبایی تو، دارایی تو یا هر ویژگیِ مثبت دیگری که داری مرا شیفته کرده است. شکوهمندی و تمایز بارزت با سایرین، چشم مرا به روی هر واقعیتی بسته است. وقتی با تو همکلام میشوم گویی خود را در آیینهی وجود تو میبینم؛ گویی من و تو برادر و خواهر دوقلویی دور از هم بودهایم که گردش روزگار اکنون ما را بههم رسانده است.
من از تو اسطورهای میسازم و آن را بر قلهی ایدهئالهایم مینشانم. همنشینی با تو مرا از تلاش برای تحقق خواستههایم معاف میکند. تو مثل خورشید هستی و من همچون ماه؛ روشنایی من متأثر از درخشش توست.
من تو را بر فراز کوه یخیِ باعظمتی نشاندهام. دیری نمیگذرد که هنگام جزر، سطح دریای تصورات من فرو مینشیند و آنچه پنهان بود، پیدا میشود. میبینم عجب دامنه و کوهپایهی زشت و تحملناپذیری داری. دیگر تو را دوست ندارم، یعنی نمیتوانم دوست داشته باشم. تو تصویر خیالی و آرمانی خود را در آیینهی وجود من شکستی. شاید اگر از ابتدا کامل تو را میشناختم هیچگاه سودای با تو بودن را در سر نمیپروراندم.
این یکی از متداولترین دامهای علاقهمندی است. گاه خودمان و گاه طرف مقابل تصویری از خود میسازد که بلافاصله اسیر جذابیت آن میشویم. عاقبتِ چنین علاقهمندیهایی معمولا همراه با سرخوردگی و پشیمانی است.
نشانهی ورود به چنین دلدادگیها و دوستیهایی، آن است که بر خلاف دیگران، فرد مورد علاقهی خود را صد درصد قابل اعتماد و بیعیب میپنداریم. حتی گاه از عیوب و کاستیهایش مطلع هستیم؛ اما خودمان را مجاب میکنیم که با این نقص و محدودیت او مشکلی نداریم یا سازگار خواهیم بود. از همه بدتر وقتی تشت رسواییاش از بام میافتد، پس از انکار و حاشا، عملیات نجات را آغاز میکنیم. برای تشخیص حضور در چنین ارتباطاتی، و جلوگیری از آسیبهای احتمالی آن، با «اثر تقدم» آشنا شوید.
دنبال موفقیت تو هستم یا حفظ برتری خودم؟
معتقدم اگر از من کمتر نباشی برتر هم نیستی. برای اینکه به خودم و به تو نشان بدهم که چه آدم خوبی هستم، هنگام رویارویی با مشکلات با آغوش باز به یاریات میشتابم، دلداریات میدهم و از هیچ کمکی فروگذار نمیکنم.
ورق برمیگردد. خیرخواهی من با همت و ارادهی تو گره میخورد و در نهایت تو را به آنچه میخواهی میرساند. تو مثل جَک از لوبیای سحرآمیز بالا میروی و قلههای موفقیت را یکییکی فتح میکنی. حال اگر قرار باشد یکی از ما به دیگری کمک کند، آن یکی قطعا من نیستم.
جای ما به نوعی با هم عوض میشود. من ترجیح میدهم تو را آن غول بیشاخودم در قلعهی بالای ابرها تصور کنم؛ همان که جک هر بار چیز ارزشمندی از او میربود. تو بسیار از من بالاتر رفتهای اما من نخواستم یا نتوانستم چنین کنم. اکنون این همه فاصلهی میان من و تو آزارم میدهد. انرژی من صرف خودخوری و کینهتوزی میشود.
خودم را ملامت میکنم. آنقدر درگیر افکار نابخردانه و مخرب میشوم که بهجای تلاش و درخواست سربلندی از خدا برای خودم، دست به دست ابلیس میدهم و با تبر بخل و حسد، تصمیم به قطع ساقهی لوبیا و سرنگونی تو میگیرم. یک لحظه هم به این فکر نمیکنم که ممکن است از آن بالا روی خودم بیفتی.
انسانهایی که عاری از چنین احساسات آلودهای هستند، بهندرت یافت میشوند. در عوض افراد صاحبِ خلقوخوی «ماکیاولی» فراوان هستند. آنها شما را مثل نردبان میبینند. آنها قرار است از شما بالا بروند، نه شما از آنها. پیش از صمیمی شدن با این افراد، سعی کنید به هر طریق از سابقهشان مطلع شوید. اگر میخواهید شکار آنها نشوید، مطالعهی کتاب «شهریار» نوشتهی ماکیاولی را از دست ندهید. کتاب «در باب شهریار» نوشتهی تیم فیلیپس هم میتواند در تبیین بیشتر مفید و مؤثر باشد.
تو را دوست دارم یا صاحب تو هستم؟
من بیآنکه بدانم به عقدهی مالکیت، تمامیتخواهی و مرض چسبندگی عشق مبتلا هستم. هرچه داشتهام یکجا نثار تو کردهام؛ بیآنکه به این اندازه درخواست محبت کرده باشی. وقتی کنارم هستی احساس آرامش میکنم اما به محض آنکه از من دور میشوی اضطراب همهی وجودم را میگیرد. گاهی به سرم میزند پایت را با ریسمانی گره بزنم تا یکوقت شبهنگام نخواهی ترکم کنی، اما میترسم همین کارم تو را فراری بدهد.
مدام به تو چسبیدهام. کافی است لب تر کنی. هرچه بخواهی برای تو انجام خواهم داد، فقط از من جدا نشو. مال من باش؛ فقط مال من. مبادا وقتی کنارت نیستم تفریح کنی. مبادا لذت ببری حال آنکه مرا در آن سهیم نکرده باشی. وقتی مهمانی میرویم از کنار من تکان نخور. هرروز از محل کارت به من زنگ بزن. مبادا تماس بگیرم و گوشیات اِشغال باشد. من نگران تو هستم. تو برایم اهمیت داری. امیدوارم درک کنی. کاش به من میچسبیدی. اصلا کاش ما دوقلوهای به هم چسبیده بودیم.
پیام پنهان این نوع علاقهمندی این است: وابستگی من به تو، مرا سر پا نگه میدارد. تو که نباشی من فرو میریزم. نمیدانم یا نمیخواهم بپذیرم که فردیت ندارم. اسم این توجه نابههنجار به تو را عشق میگذارم.
این افراد خواسته یا ناخواسته دچار صمیمیت فردیتکش میشوند. نتیجه آن است که مثل عروسک خیمهشببازی خوش دارند شما را به این سو و آن سو هدایت کنند. در صورت مشاهدهی رفتار یا تقاضای نامتعارف، محتاط باشید. اگر بهاندازهی یک لیوان خواستار محبت باشید، شما را در اقیانوسی از توجه و مهربانی غرق میکنند. برای اینکه بدانید چه کسانی در ابتلا به این نابههنجاری استعداد بیشتری دارند دربارهی شخصیتِ زنان شیفته و مردان دارای کهنالگوی پوزیدون مطالعه کنید.
واقعیت تلخ و دردناک آن است که احتمال دارد برخی از آنها، در صورت برآورده نشدن انتظاراتشان، در صدد انتقام از شما برآیند. بسیاری از اسیدپاشیها نتیجهی شوم همین علاقهمندیهاست.
تو را دوست دارم تا وقتی که از هر خطایی دور باشی
به خودم اجازه میدهم دفتر زندگیات را ورق بزنم، حتی در حضور دیگران. میتوانم صفحهای را بیاورم که کاملا سیاه است و در عین حال از تمام ورقهای سفید قبل و بعد از آن چشمپوشی کنم. اگر گناهی از تو سر بزند، دیگر هیچوقت در نظرم مثل سابق پاکیزه نخواهی بود.
هرگز یادم نخواهم رفت که آن ورق سیاه متعلق به توست. مدام نگرانم مبادا یکوقت از جانب تو لطمهی جبرانناپذیری به من وارد شود. تو یکبار به من نشان دادی که میتوانی زیانآور باشی. چه کسی میتواند تضمین کند که دیگر چنین چیزی از تو سر نخواهد زد؟
یکی از یأسآورترین علاقهمندیها در ارتباط با همین افراد ایدهئالگرای ازخودراضی رخ میدهد. مدل ذهنی آنها صفر و یکی است. یعنی یا همواره باید مطابق میل آنها باشید یا حتی پس از گذشت سالیان دراز از دوستیتان با آنها، در صورت مشاهدهی کوچکترین خطایی به خود اجازه میدهند تمام محاسن شما را از یاد ببرند. بعد از آن هم دو چشم خود را تیز میکنند تا با یافتن عیوب شما و برجسته کردن آنها فرض ذهنی خود را تأیید کنند.
این افراد پیش از آنکه اساسی حال شما را جا بیاورند، ابتدا غیبتتان را خواهند کرد. سپس رفتهرفته ارتباطات خود را با شما محدود میسازند. در این فاصله با خودخوری، کینهتان را در سینه انباشته میکنند. وقتی طاقتشان تمام شود، منفجر میشوند. آن وقت متعجب میشوید از اینکه میفهمید با چه موجود پرتوقع و نمکنشناسی دوست بودهاید. اگر شما را برای همیشه کنار گذاشت تعجب نکنید.
اگر میخواهید کار به اینجا نکشد، به او امتیاز بیدلیل ندهید. کمربستهاش نباشید. اجازه ندهید بار خود را روی دوشتان بیندازد. اگر یک یا چند بار، در ازای دریافت خدمات از شما، حتی به تشکری خشکوخالی لب باز نکرد، جانب احتیاط را بگیرید.
دوست تو هستم یا پی شریک جرم میگردم؟
در راه بازگشت از کنکور هستیم که میگویی: سؤالات امسال خیلی سخت بود. نمونهی قبلی نداشت. گلایهها و شکایتهایت را تأیید میکنم. درد مشترکی داریم. قرار میگذاریم با هم درس بخوانیم. از تو میخواهم روزی را معین کنی. میگویی فعلا باید استراحت کنم. استراحت میکنی. میگویی چند کار انجامنشده دارم. کارهای انجامنشدهات را هم انجام میدهی… میبینم نصف تابستان رفته است. کیف و کتابم را برمیدارم و مقیم کتابخانه میشوم.
یک روز همدیگر را در کتابخانه میبینیم. میگویی از فردا من هم میآیم. میآیی اما با لپتاپ و موبایل. در عوض مطالعه پچپچ میکنی و پیامهای شبکههای اجتماعیات را میخوانی.
نصف روز میگذرد. دو صفحه هم جلو نمیروم. فردا هم میآیی و پسفردا و روزهای دیگر هم؛ هر روز بدتر از دیروز. خطم را عوض میکنم و بیخبر به کتابخانهی دورتری میروم.
پس از کنکور همان حرفهای پارسال را میزنی؛ منتهی این بار با پیازداغ بیشتر. نتیجهها اعلام شده است. من جزو ده هزار نفر اول هم نیستم، اما نسبت به پارسال خیلی جلوتر آمدهام. انتخاب رشته میکنم تا در صورت قبولی هم معافیت تحصیلی داشته باشم و هم اگر در رشتهی دلخواهم قبول نشدم بعدا بتوانم رشتهام را عوض کنم.
این نوع دوستی میان دو شخصیت ناکام شکل میگیرد. اگر یکی مسئولیتپذیر و دیگری قربانی باشد، پس از مدتی ارتباطاتشان به مشکل برمیخورد. شخصیت قربانی دیگران و شرایط محیطی را مقصر میداند؛ لذا برای بهبود وضع خود حاضر به تلاش نخواهد شد.
راه تشخیص شخصیت قربانی توجه به گفتار اوست. او از همه طلبکار است. یکجانشین است و در برابر تغییرات مقاومت نشان میدهد. به عبارتی مرکز کنترل بیرونی دارد.
اشتباه است اگر بخواهید به او کمک کنید. قدم اول را خود او باید بردارد؛ در غیر این صورت هر چه راه حل بدهید فایده ندارد. او پی حل مسئله نیست. بیشتر دوست دارد خود را خالی کند.
مثلث عشقی استرنبرگ
در این دو مقاله در خصوص انگیزههای ایجاد و قطع ارتباط مفصل بحث شد. اما در پایان شایسته است نکاتی در خصوص حفظ و ارتقای روابط نیز عنوان شود که بیتوجهی به آنها ممکن است به کمرنگ شدن یا قطع روابط منجر شود. این مهم را میتوان ذیل نظریهی «مثلث عشق استرنبرگ» ارائه کرد: آنچه باعث میشود پیوندهای میان ما و دیگران پایدارتر و مستحکمتر باشد تابع سه عامل است: کشش یا تمایل، صمیمیت و توافق، تعهد و فداکاری متقابل. در ادامه توضیحات لازم در خصوص هرکدام به اختصار ارائه شده است:
کشش یا تمایل
به معنی آن است که طرفین یک رابطه نسبت به هم متمایل باشند. همدیگر را بپذیرند. از همنشینی با یکدیگر احساس خوبی داشته باشند. اگر از هم دور افتادند، دلتنگ هم بشوند. برای دیدن هم شور و اشتیاق داشته باشند. وقتی در کنار هم هستند گذر زمان را چندان احساس نکنند. در یک کلام به دل هم بنشینند.
صمیمیت و توافق
یعنی طرفین رابطه به شخصیت و عزتنفس همدیگر همانقدر احترام بگذارند که خود خواهان دریافت آن هستند؛ بهعبارتی آنچه برای خود نمیپسندند برای دیگری نیز نپسندند. برای هم حق انتخاب قائل باشند. با همدیگر همرأی و متفقالقول باشند؛ بهعبارتی از همدیگر درک متقابل داشته باشند. نخواهند دیگری را شبیه خود کنند. اختلافها را بپذیرند و بهجای دامن زدن به کشمکشها و تلاش برای نشاندن حرف خود بر کرسی، دنبال این باشند که تصمیمی بگیرند که به نفع هر دو باشد؛ بهعبارتی در تصمیمگیری تا حد ممکن منافع مشترکشان را مد نظر قرار بدهند. در یک کلام با هم سازگاری داشته باشند.
تعهد و فداکاری متقابل
تا وقتی همه چیز گلوبلبل است متمایل بودن نسبت به هم و موافق بودن با یکدیگر شاید چندان هم دشوار نباشد، اما مسئله از آنجا شروع میشود که یکی سُر بخورد و نیاز به کمک داشته باشد. آیا آن دیگری بلافاصله او را ترک میکند و دنبال یکی دیگر میرود؟ یا میایستد و به فریاد او میرسد؟
این مهمترین سنگ محک عشق و علاقهمندی است؛ چیزی که ضامن بقای روابط عاطفی و رفاقت است. هرگز کسی به این گوهر نایاب دست نخواهد یافت مگر اینکه به بلوغ عقلی و هویت فردی دست یافته باشد. در این مرحله از علاقهمندی، طرفین پای یکدیگر میایستند و در مواقع ضروری، برای هم فداکاری می کنند. اگر حفظ روابط بهسادگی ایجاد آنها بود، اینقدر شاهد افزایش آمار طلاق نبودیم.
در چنین شرایطی میتوان روابط پایدار و سالم را مشاهده کرد. اگر روزی به هر دلیل این روابط از هم گسسته شود، میتوان پیشبینی کرد که احترام همچنان میان دو طرف رابطه برقرار است و حتی به احتمال زیاد این جدایی هم بر مبنای توافق صورت گرفته است. به این طریق سطح تنش در روابط به حداقل میرسد و دیگر خبری از هیاهوی بسیار برای هیچ نخواهد بود. نکتهی مهم و قابل توجه آن است که بهرهمندی از میزان کافی از این سه عنصر اساسی علاقهمندی لزوما به سطح سواد و تحصیلات عالیه وابسته نیست!
تهیه شده برای: chetor.com