فیلم هایی که باید دید؛ ۳۶ فیلم برتر قرن ۲۱ تاكنون كه حتما باید ببینید
در سالهای اخیر، هزاران فیلم سینمایی ساخته و اکران شدهاند. با این حساب، احتمالا انتخاب بهترین فیلم و سریال برای دیدن یکی از چالشهای اصلی تماشای فیلم است. فیلم هایی که ارزش دیدن دارند؟ در این مقاله، از میان بهترین فیلم هایی که باید دید ۳۶ فیلم برتر قرن ۲۱ را به شما معرفی میکنیم که بهکوشش منتقدان مجلهی تایمز (The Times)، گاردین و چند تَن از متخصصان سینما بهعنوان برترین آثار کلاسیکِ سینمای آینده تعیین شدهاند.
۳۶. عشق و دوستی (Love & Friendship)
کشور سازنده: انگلیس، ایرلند، فرانسه، هلند
سال پخش: ۲۰۱۶
کارگردان: ویت استیلمن
بازیگران اصلی: کیت بکینسیل، خاویر ساموئل
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۳۰ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۶٫۴
ویت استیلمن احتمالا برای کارگردانی اثر جین آستین متولد شده است. البته او روش جدیدی برای نمایشپردازی اثر آستین پیدا کرده یا شاید بتوان گفت که آستینی جدید ظهور کرده است، آستینی که به نظر میرسد پیش از هر کسی هنرهای نمایشی قرن بیستویکم را فرا گرفته و خود را در برابر آن واکسینه کرده است. این اثر استیلمن با جانبخشیدن به یکی از اولین رمانهای جین آستین بهنام «لیدی سوزان» آن را روی پرده نقرهای به نمایش میگذارد و آن را به اثری کاملا متفاوت با رمان دوران جوانی آستین تبدیل میکند.
فیلم استیلمن بسیار شیطنتآمیزتر از چیزی است که انتظار دارید. طبیعتا ماجرای فیلم در دنیایی اتفاق میافتد که پول حرف اول را میزند، اما در عین حال داستان این فیلم به گونهای پیش میرود که در آن به زنان اجازه داده میشود بزرگتر، باهوشتر و زیباتر از مردانی باشند که میخواهند آنها را به دام بیندازند. در این فیلم، زن جوانی درباره کسب درآمد از طریق کارکردن صحبت میکند. این بدترین سناریوی ممکن برای اوست و درنهایت هم محقق نمیشود. بااینحال حتی اشارهکردن به آن هم جالب است.
«عشق و دوستی» فیلمی الهامگرفته از آثار جین آستین است که بهجای آنکه به اثری هالیوودی تبدیل شود، شبیه یک تئاتر فوقالعاده و شگفتانگیز شده است. این اثر سینمایی به روایتهای پیشپاافتاده جانی دوباره میبخشد و اثبات میکند که برای زندهکردن آثار این نویسنده به زامبیهای تاریخمصرفگذشته نیازی نیست. استیلمن به سیاق فیلمهای صامت ادبی، برای معرفی شخصیتهای فیلم خود و به نمایش درآوردن اسامی از میانتیترهای قوسیشکل استفاده میکند. «عشق و دوستی» با شوخطبعیهای غمانگیز و تضاد دلانگیز شهر و روستا، به نوعی شبیه نمایشنامهای کشفنشده از اسکار وایلد است.
لیدی سوزان قهرمان پرحاشیهای است که کیت بکینسیل با لباس سوگواری مشکیرنگ به او حالتی افسارگسیخته و در عین حال معمایی میبخشد. او بیوهای زیبا با نامی خاص اما دچار فقر است. درنتیجه مستحق همدردی و نیازمند به نظر میرسد که به نوبه خود ترکیبی خطرناک خواهد بود. او ندیمهای آمریکایی بهنام خانم جانسون (با بازی کلوئه سوینی) دارد که هرازگاهی نقشههایش را برملا میکند و مخاطب را در جریان آنها قرار میدهد.
۳۵. سوغات (The Souvenir)
کشور سازنده: انگلیس، آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۹
کارگردان: جوانا هاگ
بازیگران اصلی: تام برک، آنر سوئینتن برن
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۶٫۴
«سوغات» موفقیتی دیگر برای جوانا هاگ، کارگردان تحسینشده بریتانیایی، محسوب میشود. فیلم او درباره طبقات برخوردار جامعه است، اما نه بهسبک «دانتون ابی». این فیلم ماجرای زندگی این طبقه جامعه را واقعی و با نمایش روزهای کسلکنندهشان روایت میکند. همهچیز به همین روال پیش میرود تا اینکه آنتونی وارد صحنه میشود. او مردی جوان و روشنفکر است که در وزارت امور خارجه کار میکند. آنتونی در پرسیدن سؤالات بدبینانه و از سر تعجب درباره آثار جولی استعدادی موذیانه دارد و از ناامنیهای روانی او سوءاستفاده میکند. شگردهای اغواگرانه آنتونی از جمله بردن جولی به موزه والاس برای تماشای تابلوی سوغات اثر ژان اونوره فراگونارد سرانجام نتیجه میدهند و طولی نمیکشد که این شخصیت شوم وارد خانه جولی میشود. او هر کاری میکند تا زندگی جولی را به هم بزند.
تام برک نقش آنتونی را عالی بازی میکند و غرور او را بهخوبی به نمایش میگذارد و آنر سوینتون برن تازهکار نقش جولی را بیعیبونقص بازی میکند. او دختر تیلدا سوینتون است که بهدرستی نقش مادر جولی را بازی میکند.
۳۴. ساما (Zama)
کشور سازنده: آرژانتین، برزیل، اسپانیا، جمهوری دومینیکن، فرانسه، هلند، مکزیک، سوئیس، آمریکا، پرتغال، لبنان
سال پخش: ۲۰۱۷
کارگردان: لوکرسیا مارتل
بازیگران اصلی: دانیل خیمنس کاچو، لولا دوئنیاس
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۵۵ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۶٫۷
لوکرسیا مارتل، کارگردان آرژانتینی، پس از ۹ سال غیبت با داستانی جسورانه و ضدونقیض در مستعمرهای قرنهجدهمی در ساحل آسونسیون به سینما بازگشت. او شاعر گریزپای سینمای آمریکای لاتین است. مارتل آثاری مانند «مرداب» و «دختر مقدس» را ساخت و تماشاگران جشنواره فیلم کن را با درخشش دیوانهکننده «زن بیسر» متحیر کرد. پس از آن، به نظر میرسید که او ناپدید شده است. شایعاتی بر سر زبانها افتاده بودند مبنی بر اینکه او حال و روز خوبی ندارد، سالها زمان صرف فیلم علمیتخیلی متوقفشدهاش کرده یا اینکه با قایق به سفری طولانی در آمازون رفته است.
او پس از این غیبت طولانی و تمام شایعات، با «ساما» شگفتانگیز و اقتباس از رمانی از آنتونیو دی بندتو به صحنه بازگشت. این فیلم درباره مستعمرهای اسپانیایی در قرن هجدهم در ساحل آسونسیون است. او فیلمی مسحورکننده ساخته که ماجرای آن با ریتم خاص خود پیش میرود.
در «ساما» با دن دیگو د ساما روبهرو میشویم که قاضی جانشین است و درخواستهای او برای انتقالی دائما رد میشوند. او به دنبال سرپناهی برای در امان ماندن از هوای سرد است و سکونتگاهی در نزدیکی جنگل وحشی پیدا میکند. این باور قدیمی وجود دارد که جنگل وحشی محل زندگی جنگجویان نقابدار، غولهایی با چهرههای نقاشیشده و دزدی وحشتناک بهنام ویکوناست که میگویند مرده است. بااینحال همه اینها شاید فقط عامل حواسپرتی مخاطب باشند. «ساما» ماجرای مردی را روایت میکند که با ناراحتی منتظر رهایی خود است.
۳۳. من آنجا نیستم (I’m Not There)
کشور سازنده: آلمان، کانادا، آمریکا، فرانسه
سال پخش: ۲۰۰۷
کارگردان: تاد هینز
بازیگران اصلی: کریستین بیل، کیت بلانشت، هیث لجر
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۱۵ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۶٫۸
«من آنجا نیستم» فیلمی درباره باب دیلن از برترین خوانندگان جهان است، اما زندگینامه او نیست بلکه با الهام از زندگی باب دیلن، ۶ پرسونا (هویت) از باب دیلن را به نمایش میگذارد. تجسمی از شخصیت فردی که پتانسیل دریافت جایزه نوبل ادبیات را دارد. شاعر، پیامبر، یاغی، مقلد، ستاره و گرایش دوبارهاش به مسیحیت که هرکدام از قسمتها را بازیگری جداگانه (مانند ریچارد گیر، هیث لِجر و کیت بلانشت) اجرا میکنند. این ۶ هویت در کنار هم بیننده را بدون آنکه در فیلم نامی از باب دیلن برده شود، به یاد این هنرمند میاندازند.
ممکن است روی زمین بخوابید، ممکن است روی تختخوابتان بخوابید، اما بههرحال شما باید به کسی خدمت کنید
– قسمتی از یکی از ترانههای دیلن
در ابتدای فیلم، گفته میشود «ارواح بیش از یک شخصیت دارند» و در واقع این ترفند کارگردان برای جلبتوجه بیننده و درهمآمیختن ۶ هویتی است که در ادامه فیلم میبینیم و با توجه به شرایطی که دیلن در آن به سر میبرد و ویژگیهای دوران زندگیاش، هویتها با او منطبق میشوند تا ما را یاد این شاعر و خواننده مشهور بیندازند.
۳۲. جنس سفید (White Material)
ژانر: درام، جنگی
کشور سازنده: فرانسه، کامرون
سال پخش: ۲۰۰۹
کارگردان: کلیر دنیس
بازیگران اصلی: ایزابل هوپر، کریستوفر لمبرت
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۴۶ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۶٫۹
ماریا که نقش او را ایزابل هوپر (Isabelle Huppert) بینظیر ایفا میکند، در کشور آفریقایی نامعلومی زندگی میکند و برای بقای خانوادهاش درگیر جدالهای داخلی بر سر کشت قهوه است. داستان فیلم «جنس سفید» درباره عشق، قدرت، ارزش به ارثبردن پوست سفید و ویرانی پس از دوران پسااستعماری است. در واقع این فیلم منجر به کشف دوباره کارگردانش در آفریقا شد، جایی که کلایر دنیس بیشتر کودکی خود را در یکی از مناطق این قاره و تحت استعمار فرانسه گذراند.
شما میتوانید در فیلمهای دنیس هنر بازیگران را ببینید، چراکه در تمام دوران فیلمبرداری حس آزادی را به بازیگرانش القا میکند تا بتوانند در دنیای بینقصی که برایشان میسازد، خود را شکوفا کنند. داشتن اختیار عمل کافی برای رساندن پیام اثر به بیننده لازم است و باعث میشود که بتوان جزئیات بیشتری را در قالب یک روایت خطی ساده بیان کرد. فیلمهای کلایر دنیس چیزی شبیه بهوجودآمدن امواج دریا و سپس درهمشکستن آنهاست.
۳۱. سه دوران (Three Times)
ژانر: درام، عاشقانه
کشور سازنده: فرانسه، تایوان
سال پخش: ۲۰۰۵
کارگردان: هو شائو شین
بازیگران اصلی: شو کی، شانگ چن
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۶٫۹
هو شائو شین کارگردان و خوانندهای معروف در جامعه فیلمسازان و منتقدان سرتاسر دنیاست. تصاویر بصری او از ظرافت طبع و شکوه خاصی برخوردارند. فیلمهای او تمام دورانها را در بر میگیرند، از تاریخ چین کهن گرفته تا فیلمهای زیرکانهی امروزی. «سه دوران» شامل ۳ اپیزود زمانی است؛ «زمانی برای عشق» که وقایع آن در ۱۹۶۶ میگذرند، «زمانی برای آزادی» که در ۱۹۱۱ اتفاق میافتد و «زمانی برای جوانی» که در زمان حال روی میدهد. هر سه اپیزود مربوط به روابط زن (شو-کی) و مردی (شانگ چن) رومانتیک و روشنفکر است که فراتر از معیارهای زمان خود حرکت میکنند.
هو شائو شین محبوبیت جهانی دارد و یکی از طرفدارانش هم بری جنکینز (Barry Jenkins) است که جایزه اسکار بهترین فیلم را بابت «مهتاب» (Moonlight) دریافت کرده است. ناگفته نماند که «سه دوران» یکی از آثاری است که الهامبخش او برای ساخت فیلم «مهتاب» بودهاند.
بری جنکینز درباره فیلم «سه دوران» گفته است:
اولین بار «سه دوران» را در جشنواره فیلم تلوراید ۲۰۰۵ دیدم و بهنظرم فوقالعاده بود. در کن وقتی صحبت از هو شائو شین میشود، فقط جمله «او فراتر از سینماست» را میشنوید و این فراتربودن ربطی به شکل فیلمسازی قدیمی یا سنتی ندارد. او کارگردانی است که بیش از هرچیز به کیفیت حسآمیزی در آثارش توجه میکند. ممکن است که آثار او فاخر، تحریککننده یا باشکوه و پرزرقوبرق به نظر برسند، اما همگی در مقام نویسنده به او احترام میگذاریم، چراکه تأثیر آثار او بسیار قابلتوجه و جذاب است. در یک کلام خودش و فیلمهایش طبیعتی زیرکانه دارند.
ساختار «سه دوران» تنها الهامبخش من برای ساخت «مهتاب» بود. منظورم ساختار سهاپیزودی فیلم نیست. منظورم چیزی فراتر از آن است؛ ظرافت طبعی که با درآمیختن احساسات درونی کاراکترها بیان میشود و تصاویر خارجی و صداهایی که جایگزین تکگوییهای درونی شخصیتها میشوند. همه اینها را در قلب و ذهنم نگه داشتم و در «مهتاب» با زبان خودم بیان کردم.
۳۰. نشانی از گناه (A Touch of Sin)
ژانر: جنایی، درام
کشور سازنده: چین، ژاپن، فرانسه
سال پخش: ۲۰۱۳
کارگردان: جیا ژانکه
بازیگران اصلی: وو جیانگ، ژائو تائو
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۱
«نشانی از گناه» اثر تحسینشده جیا ژانکه، کارگردان چینی، فیلمی لبریز از خشونت و اندوه است که در ۴ اپیزود و بر اساس وقایع خشونتآمیز واقعی ساخته شده است. بدیهی است که این فیلم ممکن است تصویری متفاوت از چین معاصر را به نمایش بگذارد.
فیلم بر اساس وقایعی ساخته شده است که برای ۴ فرد درمانده رخ دادهاند، افرادی که بهدنبال اجرای عدالتاند؛ یک معدنچی ناراضی از وضعیت نابسامان روستای محل زندگیاش، یک کارگر که متوجه میشود که چه کارهایی که نمیتوان با تفنگ انجام داد، یک کارگر جوان که جویای کار است اما در واقع زنان را به قتل میرساند و یک زن متصدی سونا که قربانی اذیت و آزار جنسی شده است. شخصیتهای هر ۴ اپیزود مستقلاند و ارتباط کمی با هم دارند، اما همه اپیزودها صحنههای خشونتآمیزی دارند و درنهایت فیلمی را میسازند که تصویر متفاوتی از چین به بیننده ارائه میدهد.
اپیزود سوم درباره ژیائو یو است، زن جوانی که نقش او را ژائو تائو (Zhao Tao) همسر کارگردان فیلم و ستاره سینمای چین بازی میکند. این شخصیت در یک سونا کار میکند و بدیهی است که از شغل خود راضی نیست. او با مرد متأهلی رابطه دارد که نهتنها همسر مرد از این رابطه مطلع است، بلکه شبی ۲ مرد را مأمور میکند تا ژیائو را اذیت و آزار کنند. این اپیزود از فیلم مانند هر سه اپیزود دیگر چنان با خلق تصاویر سورئالیستی شما را گول میزند که تصور میکنید با تصاویر طبیعی و بیرحم حیاتوحش میخکوب شدهاید. در سرتاسر این اثر سینماییِ بینظیر شخصیتها درگیر اضطراب و نارضایتیای هستند که مدام شدیدتر میشود.
در اپیزود ژائو، خیلی طول نمیکشد که بعد از ضربوشتم او به نقطه اوج داستان برسیم. ژائو مقداری آب به اتاق کوچکش میبرد که تصویر کاغذدیواری آن نخل مرداب است. در واقع نخل مرداب ارجاعی است به حیات تدریجی و آهستهای که در دنیای فیلم و سراسر آن جریان دارد، البته دنیایی که با دنیای شخصیتهای اصلی فرق دارد و شخصیتها با آن ارتباطی ندارند.
ژائو مشغول شستن پیراهن خونی است که ناگهان مردی وارد میشود و از او درخواست نامعقولی میکند، اما ژائو به او توضیح میدهد که این کار وظیفه او نیست. مرد منصرف نمیشود، اما ژائو او را بیرون میکند و آن مرد همراه مرد دیگری بازمیگردد. وقتی دوربین مرد دوم را نشان میدهد، بیننده مرد را که یکی از اراذل و اوباش فیلم است، به یاد میآورد. مرد دوم هم مانند مرد اول درخواست بیشرمانهای از او دارد، اما ژائو نمیپذیرد و هر دو مرد را بیرون میکند. مرد دوم نمیپذیرد و ژائو را تحت فشار میگذارد. او سعی دارد زن جوان را وادار به انجام خواستهاش کند، اما با مقاومت او مواجه میشود.
زن جوان جدی و مصمم به مردی که حتی اسم او را هم نمیداند، خیره میشود.
مرد ژائو را کتک میزند، اما زن باز هم با صورتی آسیبدیده فقط در سکوت به مرد خیره میشود و میرود. درنهایت دستی همراه با چاقو دیده میشود که از بازو خم شده است، دستی که نشان از خشونت و تغییر خلقوخو و منش شخصیت اصلی داستان دارد. «نشانی از گناه» واقعیت زندگی درماندگانی است که گرفتار استثمار نوکیسههایی هستند که با عدالت و انصاف فرسنگها فاصله دارند و درنهایت تصمیم میگیرند که خودشان عدالت را برقرار کنند.
هرچند وقایع چینِ معاصر الهامبخش کارگردان بودهاند، او وامدار فیلمی در ژانر هنر رزمی کلاسیک بهنام «نشانی از ذن» (Touch of Zen) بهکارگردانی کینگ هو (King Hu) نیز هست. اولین چیزی که در هر دو اثر دیده میشود، زشتی و خشونت است، دنیاهایی که تعادل هر دو با خشونت واقعی در آغاز فیلم به هم میخورد. «خشونت واقعی» در طول فیلم به «اشتباهاتی خشونتآمیز» تبدیل میشود و سرنوشت انسانها را تحتالشعاع قرار میدهد، خشونتی که با تدوین دقیق و تصاویر و حرکاتی اغراقشده مثل تصویر بسته چاقو در مشت، بهمثابه خط هیروگلیف به بیننده نشان داده میشود. در همان صحنه برخورد زن و مرد، دوربین حدود یک دقیقه روی گونه قرمزشده بازیگر زن باقی میماند. سپس تصویر مردی را میبینید که سلاخی شده است و درنهایت تصویر زنی معمولی نمایان میشود که حالا به قهرمان زندگی خود تبدیل شده است.
۲۹. ساعات تابستانی (Summer Hours)
ژانر: درام، خانوادگی
کشور سازنده: فرانسه
سال پخش: ۲۰۰۸
کارگردان: اولیویه آسایاس
بازیگران اصلی: ژولیت بینوش، شارل برلینگ، ژرمی رنیر
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۴۳ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۱
الویه آسایانس از آن دسته کارگردانان منتقدی است که هوش و زیرکی در داستانگویی از ویژگیهای اوست. «ساعات تابستانی» با سکانس جشن تولد مردی ۷۰ساله بهنام ادیث اسکوب (Édith Scob) در جمع خانوادهاش آغاز میشود. بیننده خیلی زود متوجه روابط عذابآور و پیچیده افراد خانواده با هم میشود. مشاهده روابط اعضای این خانواده، بهویژه رفتار مادر خانواده، بیننده را دچار چالش احساسی میکند تا نداند خوشحال باشد یا ناراحت، بااینحال عمیقا به فکر فرو میرود و این یعنی سینما!
فیلم شما را بهراحتی مجذوب خود میکند، چون نهتنها به احساساتتان تلنگر میزند بلکه آنقدر همهچیز در این فیلم دوستداشتنی است که ناخودآگاه جذب آن میشوید. فرانسه، مردمش، خانهها، دکوراسیون و باغها همه دوستداشتنی هستند. منتقدی گفته است:
«ساعات تابستانی» را ببینید تا بفهمید فرانسویها زامبی نیستند. «ساعات تابستانی» درباره مرگ، زندگی و بیاعتنایی است. این فیلم درباره همه آنچه آن را سینما مینامیم صحبت میکند، اما از نوع فرانسوی آن!
آسایاس سعی میکند تا با علاقه و تردید توأمان، همانگونه که خصلت خیلی از فرانسویهاست، به جامعه خود بنگرد. در «ساعات تابستانی» مشکلی وجود دارد که ممکن است مشکل بسیاری از خانوادهها باشد، اینکه تکلیف اموال بهجامانده از والدین چیست؟ البته در اثری که با آن مواجهیم این ارثیه شامل تابلوهای نقاشی و یک سری خرتوپرت است که بیشتر ارزش معنوی دارند. «ساعات تابستانی» درامی است از جنس انسان و مرگ که خانواده و روابط فامیلی اروپاییها را به نمایش میگذارد.
«ساعات تابستانی» داستان دو برادر و یک خواهر است که پس از مرگ مادرشان بر سر ارثیه فامیلی خود، بهویژه یک مجموعه هنری بینظیر، اختلاف دارند. یکی از برادرها که تاجر است و در چین زندگی میکند و خواهرشان که هنرمندی ساکن نیویورک است، معتقدند که باید ارثیه را بفروشند، چراکه علاقهای به ماندن در کشورشان ندارند اما برادر دیگر که استاد دانشگاهی ساکن فرانسه است، تصمیم دارد خانه موروثی را برای حفظ ارزشهای فرهنگیشان نگه دارد. کارگردان این فیلم بهشدت به موقعیت خود و فرهنگ کشورش بهعنوان نسل بعد از ۱۹۶۸ (جنبش دانشجوییکارگری فرانسه) کاملا واقف است و حضور تاریخ در تمام فیلمهای او به چشم میخورد.
در فیلم آسایاس، مادر قادر به پیشگویی است و سلیقه خوبی هم دارد. نهتنها خانهاش، بلکه تمام زندگی مادر شبیه موزه است، موزهای بسیار زیبا که با اشیا و مبلمان هنری پر شده است و بسیاری از آن آثار کارهای هنری خود او هستند. شخصیت مادر آنقدر خودشیفته به نظر میرسد و از تمام این وسایل و آثار هنری طوری مراقبت میکند که بیننده تصور میکند او به آنها بیش از رابطه با فرزندانش اهمیت میدهد. پس متعجب نمیشوید وقتی ببینید که دختر و پسر او اصرار به دوری از خانه و فروش آن وسایل بعد از مرگ مادرشان دارند. آسایاس کارگردانی است که دغدغه نسل آینده او را رها نمیکند و به همین دلیل است که بهزعم نیویورک تایمز «ساعات تابستانی» هم در فهرست برترینهای قرن ۲۱ قرار میگیرد.
در گذشته، آسایاس منتقد سینما بوده است و این یکی از دلایل قرارگیری او در این فهرست است. او شیفته تاریخ است و این علاقه به تاریخ و سینما در هم تنیده شدهاند.
«ساعات تابستانی» نامه عاشقانه آسایاس به سینمای فرانسه است که با ظرافت خاصی به آینده کشورش نوشته شده است. فیلم با مشاهده نوه خانواده به پایان میرسد، نوهای که به بسیاری از چیزهایی که در فیلمهای فرانسوی بسیار به چشم میخورند (فلسفه و بیبندوباری) توجهی ندارد.
۲۸. تیمبوکتو (Timbuktu)
ژانر: درام، جنگی
کشور سازنده: فرانسه، موریتانی، قطر
سال پخش: ۲۰۱۴
کارگردان: ابراهیم احمد، عبدالرحمان سیساکو
بازیگران اصلی: هیچم یاکوبی
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۳۶ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۱
«تیمبوکتو» درامی تأثیرگذار و بیحاشیه درباره تأثیر تعصبات مذهبی بر زندگی افراد است. فیلم در کشور زادگاه سیساکو، یعنی مالی، و شهر تیمبوکتو شکل میگیرد. طبق آنچه کارگردان بیان میکند، این کشور آدابورسوم غنی و انسانی دارد و زیر فشار نیرویهای جهادی و تعصبات مذهبی که از خارج این کشور نشئت میگیرند، نابود شده است. در آغاز به نظر نمیرسد که فیلم محوریت مشخص یا قهرمان اصلی داشته باشد و کارگردان سعی میکند بیننده را با لحظاتی سرشار از بیعدالتی آشنا کند که او را به نمایش چهره افرادی که تحت فشار قرار گرفتهاند، نزدیکتر میکند.
زنی از طول خیابان میگذرد که ظاهر جالبی دارد؛ بیحجاب است و پشت لباسش پارچهای بلند مانند دنباله لباس ملکهها دارد. به نظر میرسد او در حال مخالفت با نیروهای جهادی است، چون آنها آنقدر افراطی رفتار میکنند که حتی قوانین شریعت را هم زیر پا میگذارند و سعی میکنند به افراد محلی حکومت کنند. آنها موسیقی را هم مانند سیگار یا فوتبال ممنوع کردهاند و مردی که با قانون ممنوعیت فوتبال مخالفت میکند، به ۲۰ ضربه شلاق محکوم میشود. اما هرچیزی را بتوان به اسارت گرفت، تخیل آدمی مهارشدنی نیست. کارگردان در صحنهای شاعرانه پسربچههایی را نشان میدهد که بهشوخی با توپی که خودشان ساختهاند، در حضور دو جهادی موتورسوار فوتبال بازی میکنند و این یعنی لحظه شکست باوری توخالی!
در این هنگام داستان حول مرد مسلمانی بهنام کیدانه میچرخد که با همسر و دخترش در مزرعهای کوچک نزدیک تیمبوکتو زندگی میکند. افراد فامیل و دوستان و همسایگان این خانواده پس از حمله جهادیها گریختهاند، اما خشونت درون کیدانه تهنشین شده است تا زمان انتقام فرا برسد. او طی نزاع با مردی ماهیگیر، به او شلیک میکند و پیش از آنکه یک دادگاه جهادی بیرحم بخواهد قوانین شریعت را در حق او اجرا کند، محاکمه میشود.
ایده ساخت «تیمبوکتو» زمانی شکل میگیرد که طی حادثهای وحشتناک، اعضای یک گروه اسلامی افراطی زن و مردی مالیایی را به اتهام داشتن روابط نامشروع سنگسار میکنند. سیساکو که مسلمانی متولد موریتانی و بزرگشده کشور مالی است، یک سال بعد تصمیم میگیرد که تیمبوکتو را بر اساس همین واقعه بسازد. هرچند این فیلم یک اثر هنری واقعی است، بهنوعی ادای دینی است به تمام مسلمانانی است که امروزه قربانی تروریسم میشوند.
اسلامگرایان افراطی سعی میکنند از اسلام تصویری موهوم بسازند.
– سیساکو
تیمبوکتو یک اثر سینمایی تراژیک است که با نهیلیسم (پوچگرایی) کاری ندارد. کارگردان این فیلم اِبایی از نمایش خشونت ندارد، اما هیچگاه هم تحتتأثیر این خشونت قرار نمیگیرد و در عوض به این خشونت با یک داستان باز و بهوسیله بازیهای پایدار و هنرمندانه بازیگرانش پاسخ میدهد که حاصل همه اینها تصاویر بصری زیبا و نمایش لحظات خوش و لذتبخش زندگی است که در فیلم شاهدش هستیم. از طرفی او مدام یادآور میشود که جهادیها هم مانند دیگران انسانهایی معمولیاند. چنانکه در صحنهای تأثیرگذار، پیرمردی را میبینیم که بیهوده در پی متقاعدکردن مرد جوانی برای ضبط یک ویدئوی تبلیغاتی برای اسلامگرایان افراطی است، صحنهای که در ابتدا هم مضحک است و هم باورکردنی! اما درنهایت یادآوری میکند چنین افرادی که در همهجای دنیا دست به کشتار انسانها و جنایات فجیع میزنند، نهتنها هیولاهای عجیبوغریبی نیستند، بلکه مانند بقیه انسانهایی معمولیاند.
۲۷. وندی و لوسی (Wendy and Lucy)
ژانر: درام
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۰۸
کارگردان: کلی ریچارد
بازیگران اصلی: میشل ویلیامز، سام لوی
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۱
«وندی و لوسیِ» کلی ریچارد درباره زن جوانی بهنام وندی است که بهامید یافتن کار، تصمیم میگیرد همراه سگ خود لوسی و ماشینی که نیاز به تعمیر دارد و مقدار کمی پول به آلاسکا برود. ماشین او در مسیر بهخاطر اتفاقاتی که میافتد متوقف میشود و سگش را گم میکند. «وندی و لوسی» داستان امید و ناامیدی در شرایط سخت است و بهگفته سازندهاش دوران رکود اقتصادی آمریکا و داستان «رکود بزرگ» ریموند کارور الهامبخش آن بوده است. مجله نیویورک تایمز با ستاره این فیلم، میشل ویلیامز، مصاحبهای کرده است که در ادامه آن را نوشتهایم.
میشل ویلیامز: «من و کلی ریچارد توسط دوست مشترکی که کارش انتخاب عوامل فیلم است با هم آشنا شدیم. من فیلم «Old Joy» را از کلی دیدم و واقعا دلم میخواست در فیلم آیندهی او بازی کنم. کِلی بهعنوان کارگردان انتظار خود از بازیگر را بهروشنی بیان میکند، او همکار خوبی است و از آنجا که بسیار دقیق است همهچیز بهسرعت پیش میرود. او فرد راحتی است و من بهسرعت متوجه ایدهها و خواست او میشوم.
من معمولا با کمی احتیاط، ریسک و دروننگری به کاراکتر مدنظر کِلی میرسم، چون شخصیتپردازیهای او معمولا خیلی متفاوت و زیرکانهاند. برای رسیدن به این کاراکترها بهترین راه برای من سؤالاتی است که از خود میپرسم، سؤالاتی مثل «کسی دوست دارد مرا بشناسد؟»، «این نقش را باورپذیر ایفا میکنم؟»، «کسی به این کاراکتر اهمیت میدهد؟» شخصیتهای فیلم کِلی برای توضیحدادن خودشان اجباری ندارند. حضور آنها بهدلیل زبان خاص این کارگردان و حساسیتهای اوست. شما باید گوش و چشم خود را طوری تربیت کنید که بتوانید کمکم این کاراکترها را بشناسید. دیدن فیلمهای کلی مانند زمانی است که برای اولین بار میخواهید با کسی آشنا شوید. کمی زمان نیاز دارید تا بشناسیدش و علاقهتان را جلب کند.»
«وندی و لوسی» فیلمی است که اواخر سال ۲۰۰۸ و در اوج مبارزات انتخاباتی و بحران اقتصادی آمریکا منتشر شد و هرچند داستان آن درباره یک زن جوان و سگش است، مفهومی قدرتمند و فراتر از آن را دنبال میکند. تمام فیلمهای کِلی به نوعی سیاسی هستند و شما را از چیزهایی که باید بدانید مطلع میکنند، اما هیچگاه این آگاهی کلیشهای یا شعاری نیست . کارگردان این فیلم به همه ژانرهای سینمایی علاقهمند است اما مبنای همهی کارهایش بر این پرسش استوار است که چگونه میشود مردم در کنار هم قرار بگیرند و با هم همراه شوند.
۲۶. باکره ۴۰ساله (The 40-Year-Old Virgin)
ژانر: کمدی، عاشقانه
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۰۵
کارگردان: جاد آپاتو
بازیگران اصلی: استیو کرل، کاترین کینر
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۵۶ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۱
هنگامی که «باکره ۴۰ساله» ساخته شد، کسی فکر نمیکرد که شخصیت اصلی این فیلم مرد باشد یا کارگردان آن، جاد اپتاو، اینقدر زود به یکی از قدرترین کارگردانان کمدی تبدیل شود. هرچند بهعنوان فیلم کمدی همه منتظر شوخیهای فیلم بودند و کسی انتظار سکانسهای جدی یا خشن فیلم را نداشت، همه اینها در کنار سادهلوحی جذاب شخصیت اصلی فیلم، اندی (با بازی استیو کرل)، به جذابیت اثر افزودهاند.
اندی مرد آرامی است که در مغازه وسایل الکترونیکی کار میکند و همکارانش او را دوست دارند، اما وقتی باخبر میشوند که او در ۴۰سالگی هنوز مجرد است، تصمیم میگیرند که به او کمک کنند. درنهایت اندی به زنی همسن خود علاقهمند میشود که در نزدیکی محل کار او مغازه کسبوکار اینترنتی دارد.
منتقدان فرانسوی معتقدند که سینمای آمریکا در حال حاضر در عصر طلایی کمدی خود قرار دارد و موضوع فوقالعادهای که کارگردان این فیلم درباره یک مرد به آن میپردازد (شاید همیشه جامعه با این موضوع دربارهی خانمها درگیر بوده است) میتواند پیشگام این نوع کمدی باشد، موضوعی که هرکسی ممکن است بعد از دوران بلوغ با آن مواجه شود. این مبارزه درون افراد برای گذر از دوران بلوغ و تشکیل خانواده گاهی اوقات تند و زننده و گاهی شیرین است. ویژگی این فیلم این است که بهخوبی به هر دو جنبه این ستیز درونی میپردازد و هرچند ممکن است کمی علیه مردان به نظر برسد، در واقع اینطور نیست!
معضل شخصیت اصلی فیلم ناشی از موقعیت اوست و بیشتر از آنکه هشداردهنده باشد، طنز گزندهای را میطلبد. شاید بخشی از طنز این فیلم به آسیبشناسی کلیشهای مشکل شخصیت اصلی مربوط باشد، اما او نه منحرف است و نه قاتل یا جنایتکار، او کنار یک زن و مرد مسن زندگی میکند و در یک فروشگاه لوازم الکترونیکی با جوانان سروکار دارد. محل کار، باشگاه و تقریبا تمام مکانهایی که او بیشتر وقتش را میگذراند محیطهایی مردانهاند و تنها زنی که با او سروکار دارد زنی مسنتر از خودش است که اتفاقا زیاد درباره وحشت مردان از زنان حرف میزند و تمام اینها میتواند استعارهای از شرایط ذهنی این مرد باشد که باعث میشود او ارتباط مناسبی با جنس مخالف برقرار نکند.
ترس از زنان معمولا یکی از عناصر کمدی مردِکودک (مردانی که به لحاظ جسمی بالغ اما به لحاظ ذهنی هنوز کودکاند) است، مسئلهای که گاه فرد آن را عنوان می کند و گاه در پس ذهن خود نگهش میدارد و انکارش میکند. ویژگی «باکره ۴۰ساله» این است که بهخوبی نشان میدهد رفتار همکاران اندی چگونه روی بیان معضلی که درگیر آن است، اثر میگذارد و شاید ترس اندی از بیان مشکلش در برقراری ارتباط با خانمها به این خاطر باشد که از نوع رفتار و گفتار سایر مردان دربارهی زنان متنفر است.
درنهایت شخصیت اصلیِ زن داستان که به اندی کمک میکند و موفق میشود تا تابوی ذهنی اندی را بشکند، بهعنوان نماد رشد و بلوغ در فیلم معرفی میشود. البته که دههها طول خواهد کشید تا زنان کمدین یا نویسنده بتوانند میخ خود را در سینما کمدی بکوبند و تابوهای این عرصه را هم بشکنند.
۲۵. زندگی خصوصی (Private Life)
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۸
کارگردان: تامارا جنکینس
بازیگران اصلی: کاترین هان، پل جیاماتی
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۳ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۲
داستان این فیلم درباره زوج نیویورکی، ریچل و ریچارد با بازی فوقالعاده کاترین هان و پل جیاماتی، است. هر دوی آنها در دهه پنجم زندگی خود به سر میبرند و برای نهمین مرتبه تحت درمان ناباروری قرار گرفتهاند. ریچل فکر میکرده که مثل زنانی که در ۴۱سالگی صاحب فرزند میشوند، بچهدار میشود. او نویسنده است و همسرش قبلا کارگردان تئاتر بوده. او حالا ترشی خانگی درست میکند تا در بازار روز بفروشد. آنها با ناکامی در فرایند درمان باروری، برای فرزندخواندگی درخواست میدهند. درنتیجه یک مددکار اجتماعی به خانه آنها میآید تا درباره آنچه در خانه پنهان کردهاند، یعنی یک پرتره برهنه، بحث کنند. ریچل و ریچارد بهعنوان شخصیتهای اصلی این فیلم واقعگرایانه و رضایتبخش به نمایش درمیآیند. جیاماتی هم شخصیت ریچارد را عاقلانهتر و جذابتر از نقشهای دیگر خود بازی میکند.
جنکینس فیلمنامه این اثر را پس از انجام درمان باروری نوشت. بنابراین جزئیات این فیلم واقعا دقیقاند و هر کسی که چنین درمانی انجام داده باشد، کاملا آن را درک میکند. مثلا در اتاق انتظار کلینیک، همه با خجالت از اینکه نتوانستهاند بچهدار شوند، به زمین خیره شدهاند.
۲۴. نور خاموش (Silent Light)
ژانر: درام، عاشقانه
کشور سازنده: مکزیک، فرانسه، هلند، آلمان
سال پخش: ۲۰۰۷
کارگردان: کارلوس ریگاداس
بازیگران اصلی: ماریا پانکراتز، میریام تووز
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۱۶ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۲
کارلوس ریگاداس در «نور خاموش» قصد روایت داستانی معناگرا را دارد، البته نه آنگونه که فکر میکنید. ابتدای فیلم با سکانس طلوع خورشید و طیشدن سیاهی شب همراه با صدای حشرات و پرندگان در محیطی روستایی آغاز میشود. او شما را به یک دنیای زیبا و عجیب دعوت میکند، پس جای تعجب ندارد که فیلم شروعی زیبا و روحانی داشته باشد. داستانی مینیمال در جامعهای منونایت (گروهی از مسیحیان) مستقل در مکزیک اتفاق میافتد و داستان زندگی یک زن و شوهر روستایی را تعریف میکند. با درگیرشدن احساسات مرد با زنی دیگر، زندگی زناشویی این زن و مرد دچار چالش شده و درگیر مثلثی عشقی میشوند. در وهله اول ممکن است موضوع فیلم خیلی ساده و پیشپاافتاده به نظر برسد، اما در واقع این فقط لایه بیرونی فیلم است.
«نور خاموش» اثری است درباره همهچیز؛ درباره معنای عشق و حضور ایمان در زندگی دنیوی.
از آنجایی که داستان فیلم در محیطی روستایی میگذرد، حضور دائمی طبیعت و نابازیگرانی که با لهجه خاصی از منونایتها (لهجه پلاتدیچ متعلق به جنوب شرقی آلمان در قرن شانزدهم) صحبت میکنند، باعث میشود به وجود جامعهای مستقل و دورافتاده از دیگران پی ببریم. اما درعینحال لباسهای ساده و ریاضت و تقوای آنها کیفیتی روحانی به زندگیشان داده است. شاید خالی از لطف نباشد که بدانید این شاخه از پروتستانهای صلحطلب خانوادهایی بودند که در قرن ۱۶ میلادی از اروپا گریختند و به روسیه و از آنجا به مکزیک رفتند. شخصیت اصلی فیلم ما هم متعلق به یکی از همین خانوادههاست.
هرچند در جریان فیلم ازدواج یوهان و استر به مخاطره میافتد و لبریز از نزاع و کشمکش میشود، علاقه مرد به همسر و فرزندانش حس باهمبودن و صمیمیت این خانواده را به ما هم منتقل میکند. کارگردان چه با روایت و چه با تصویر آنچنان شما را به شخصیتهای فیلمش نزدیک میکند که میتوانید درون شخصیتهای فیلم را ببینید. انزوای نسبیِ اعضای این خانواده بدان معناست که ما اغلب با یوهان و خانوادهاش تنها هستیم و همین امر موجب نزدیکی بیش از پیش ما به آنها میشود.
از طرفی کیفیت نگاه مخاطب نقش مهمی در تأثیرگذاری این اثر ایفا میکند، چراکه کارگردان این فیلم نشانههای سینمایی معمول را ارائه نمیدهد و اشکریختن یا سخنرانی شخصیتهای فیلم ملاک نیست. شخصیتها بهجای شعاردادن، عمل میکنند و دیالوگهایشان گفتوگوهای روزمره مردم عادی است و این واقعگرایی محض با صحنههای زندگی عادی این خانواده تشدید میشود.
در یکی از سکانسها وقتی استر شروع به گریه میکند و یوهان سعی میکند او را آرام کند، تصویر بهآرامی تار و سپس روی تصویر یک ارکیده سیاه واضح میشود. کارگردان اصرار دارد که ما این ارکیده را ببینیم و البته عمیق هم ببینیم و زیبایی شکننده و بیدوام آن را درک کنیم. این تصویر یادآور ناپایداری زندگی است و به دو لحظه مستقل در فیلم ارجاع دارد؛ یکی ابتدای فیلم که یک نفر تیکتاک ساعت را متوقف میکند و صحنهای در انتهای فیلم که فردی دوباره آن را کوک میکند. با توقف ساعت ریگاداس میخواهد بگوید که ریتم زندگی با عوامل دیگری غیر از تیکتاک یک ساعت هم تداوم پیدا میکند، عوامل دیگری مانند طلوع خورشید یا بالاآمدن آن. چیزی بیوقفه و ابدی مانند عشق سرتاسر این فیلم را پر کرده است و درنهایت منجر به شگفتی و رستاخیز در آخرین دقایق میشود.
۲۳. در جکسون هایتس (In Jackson Heights)
ژانر: مستند
کشور سازنده: فرانسه، آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۵
کارگردان: فردریک وایزمن
بازیگران اصلی: –
مدتزمان فیلم: ۳ ساعت و ۱۰ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۳
فردریک وایزمن کارگردان مستند «در جکسون هایتس» نهتنها یکی از مستندسازان بزرگ عصر ما بلکه کارگردانی صاحبنام است. وایزمن در آثارش به موضوعات مرتبط با نهادهای انسانی، مردان، زنان و کودکان میپردازد و معمولا سعی میکند در فیلمهایش از بشریت در برابر ازدسترفتن ارزشهای انسانی در سیستمهای معیوبِ آموزشی، بوروکراسی و انواع تشکیلات حکومتی حمایت کند. «در جکسون هایتس» هم مستندی است درباره جامعه جکسون هایتس در منطقه کوئیز نیویورک. این مستند شامل روایتهای تصویری از مراکز مذهبی، جلسات همجنسگرایان، جلسات شورای شهر و سازمانهای فعال مردمی مثل سندیکای کارگری است که تحسین بسیاری از منتقدان را برانگیخته است. یکی از طرفداران آقای وایزمن مستندسازی بهنام آوا دوورنی (Ava DuVernay) است که پیش از ساختن مستند «سیزدهمین» در سال ۲۰۱۶ که به نژادپرستی و نقد نظام کیفری آمریکا میپردازد، چندین بار مستندهای وایزمن را بازبینی کرده است و با سبک این کارگردان بزرگ کاملا آشناست. مجله نیویورک تایمز برای شناخت بهتر این کارگردان و مستند «در جکسون هایتس» مصاحبهای با آوا دوورنی انجام داد که بخشی از آن را در ادامه میخوانیم.
آوا دوورنی: «من دبیرستان را در لسآنجلس کالیفرنیا به پایان رساندم و حس میکردم که فقط مدام از همهچیز اشباع شدهام. پس قبل از هر چیز فرم روایت وایزمن بهنظرم جالب آمد. اینکه اولین چیزی که به چشم ما میآید، چیست؟ تنها چیزی که به چشم میخورد، آدمهاییاند که در سیستمی کاملا متضاد با خودشان حل میشوند. بهاجبار خودشان را با سیستم وفق میدهند، با سیستمی عاری از زندگی و کاملا ماشینی و بیروح و شما تمام اینها را در مستند «در جکسون هایتس» بهخوبی مشاهده میکنید. حرکت دوربین و چیزهایی را که نشانمان میدهد، دوست دارم. هر چیزی تا زمانی که ندانید دقیقا ممکن است در برابر چه صحنهای قرار بگیرید، جذاب به نظر میرسد. همهچیز تا زمانی که دوربین وایزمن به سراغش نرفته باشد، دوستداشتنی است، اما وقتی او واقعیت را عریان میکند، شما برای اولین بار در برابر خود واقعی هر چیز، یعنی واقعیت سرد و بیروح، قرار میگیرید! حتی نمیتوانستم تصور کنم که اگر پیش از گذراندن دبیرستان چنین مستندی را میدیدم، چه عکسالعملی داشتم. انگار این مستند را از روی من ساخته بودند.»
۲۲. مهتاب (Moonlight)
ژانر: درام
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۶
کارگردان: بری جنکینز
بازیگران اصلی: ماهرشالا علی، نائومی هریس
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۵۱ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۴
طی ۱۷ سال گذشته فیلمهای دوستداشتنی و قابلدفاعی به صنعت سینما عرضه شدهاند که «مهتاب» یکی از شگفتانگیزترین و خاصترین آنهاست. وقتی برای اولین بار فیلم را میبینید، کشش عاطفی شدید و صمیمانهای به این فیلم احساس میکنید و به این نتیجه میرسید که زحمتی که برای فیلم کشیده شده است، ثمر داده است. ناگفته نماند که بخشی از کشش این فیلم مربوط به شخصیت اصلی آن چرون است؛ یک پسربچه، یک نوجوان و یک مرد. مردم اغلب درباره شناخت شخصیت یا ارتباطی که با شخصیت اصلی فیلم برقرار کردهاند صحبت میکنند، اما آنچه در فیلم جنکینز اتفاق میافتد متفاوت است. شما احساس نزدیکی عمیقی با او دارید و در قبالش احساس مسئولیت میکنید.
من درباره فیلم «مهتاب» کنکاشهای زیادی کردم، ولی هنوز نمیدانم بری جنکینز چگونه توانسته چنین کاراکتر تأثیرگذاری خلق کند.
– اِی. او. اسکات
پرسش اصلی این است که کارگردان چگونه میتواند شخصیتی با زندگی شخصی اما با ویژگیهای فردی و اجتماعی بسازد و روی پرده نمایش به آن جان بدهد. سازنده این فیلم یا باید جادوگر باشد یا کیمیاگر تا بتواند اینگونه همدلی مخاطب خود را برانگیزد. بنابراین این فیلم هم حتما در فهرست فیلم هایی که باید دید، جا دارد. در این اثر زیبا کارگردان روند سریع زندگی یک پسربچه بهنام چرون را از کودکی به ما نشان میدهد. او پسربچهای ریزنقش است که این خصوصیت ظاهریاش با توداری، شخصیت کامل و چشمان حیرتانگیزش چنان او را آسیبپذیر نشان میدهد که ناخودآگاه دلتان میخواهد در آغوشش بگیرید.
صداقت، داستانپردازی زیرکانه و خلاقیت هوشمندانه «مهتاب» همگی نشان از سیاست در انتقال مفاهیم به مخاطب دارند چنانکه پسربچه فیلمِ جنکینز نه هرگز صدایش را بلند میکند و نه آشکارا با کسی مجادله میکند.
بخشی از هوشمندانهبودن این اثر جایی مشخص میشود که اسکلتبندی روایت واقعی بهخوبی به خدمت ایده و پیام فیلم درمیآید. کارگردان بهاندازه کافی صبوری میکند و آنچه را قصد بیان آن را دارد با بزرگترشدن شخصیت اصلی میآزماید. در فصل دومِ فیلم، چیرون به یک نوجوان مضطرب تبدیل شده است که علاقهاش به یکی از دوستانش مثل یک راز بین ما و او باقی میماند. در فصل سوم او تبدیل به مردی متکبر و قوی میشود که لباسهای خاصی میپوشد. جنکینز زیرکانه با کلیشهها بازی میکند. او تصویر کلیشهای مرد سیاهپوستی را بازسازی میکند که بخشی از آن زاده هالیوود است، سیاهپوست کلیشهای فیلمهای هالیوودی که امروزه خود هالیوود در پی نفی آن است. گرچه «مهتاب» فیلمی هنری است، تمام تلاشش را میکند تا با سیستمی که سعی دارد مردان سیاهپوست را تحقیر و آنها را افرادی خشن و خلافکار نشان بدهد مخالفت کند.
«مهتاب» سعی میکند با بیان پیچیدگیهای انسانی همه شخصیتهایش (حتی مادر معتاد چیرو که فروشنده مواد است و به چیرو و دوستش خیانت میکند) ماهیت زندگی سیاهپوستان را به نمایش بگذارد.
۲۱. درون لوین دیویس (Inside Llewyn Davis)
ژانر: درام، موسیقی
کشور سازنده: آمریکا، انگلیس، فرانسه
سال پخش: ۲۰۱۳
کارگردان: برادران کوئن
بازیگران اصلی: اسکار آیزاک، کری مولیگان
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۴۴ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۴
اینطور که مجله تایمز مینویسد، نظرسنجی درباره بهترین اثر برادران کوئن با برخورد تند و پرقیلوقال طرفداران آنها شروع میشود و از آنجایی که طرفداران این دو کارگردان آگاهانه متعصبانه رفتار میکنند، بهسرعت دچار اختلافنظر میشوند. جای تعجب دارد اگر بدانید که عده زیادی طرفدار فیلمهای «ظلم غیرقابلتحمل» (Intolerable Cruelty) و «بخوان و بسوزان» (Burn After Reading) هستند و عدهای دیگر روی فیلم «ای برادر کجایی؟» (O Brother, Where Art Thou) و «شجاعت حقیقی» (True grit) تعصب دارند، اما درنهایت رقابت واقعی میان ۳ فیلم «جایی برای پیرمردها نیست»، «یک مرد جدی» و «درون لوین دیویس» است.
منتقدان مجله نیویورک تایمز معتقدند که هرچند فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» در جشنوارهها و اسکار اقبال بهتری داشت و با احترام به اقتباس بینظیر از رمان مک کارتی ساخته شده بود، آنچه آنها را بیش از این فیلم تحتتأثیر قرار داده است، متافیزیک «یک مرد جدی» و دنیای خلسهواری است که در فیلم «درون لوین دیویس» جریان دارد. درنهایت مجله تایمز بهدلیل داستان دایرهوار و شگفتانگیز، موسیقی متن و حتی کاراکتر گربه فیلم، به انتخاب «درون لوین دیویس» میرسد، فیلمی که روایتگر داستان زندگی یک خواننده و ترانهسرای پیشتاز موسیقی کانتری در دهه ۱۹۶۰ آمریکاست.
۲۰. بچه (L’Enfant)
ژانر: جنایی، درام، عاشقانه
کشور سازنده: بلژیک، فرانسه
سال پخش: ۲۰۰۵
کارگردان: برادران داردن
بازیگران اصلی: ژرمی رنیر، دبورا فرانسوا
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۳۵ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۴
برخی فیلمسازان مانند جهانگردانی هستند که مدام از مکانی به مکان دیگر سفر میکنند. این دسته از فیلمسازان آنقدر گونههای متفاوت فیلمسازی را امتحان میکنند تا به ژانر موردعلاقه خود برسند. اما برادران بلژیکی ژانپیر و لوک داردن ترجیح میدهند که همیشه نزدیک خانه و اطراف شهر صنعتیِ سرنِ (Seraing) بلژیک که به شهر فرانسوی معروف است، کار کنند. معمولا داستانهایی که این دو برادر در این منطقه بهدشواری پیدا میکنند، داستانهایی واقعگرایانه مربوط به فرهنگ عامهاند که این دو برادر سعی میکنند آنها را با دیدی متفاوت روایت کنند. این دو برادر که تابهحال نیمدوجین از جوایز جشنواره کن را از آنِ خود کردهاند، شهرت جهانی دارند و بیشک به همین دلیل یکی از فیلمهایشان در فهرست ما قرار میگیرد.
«بچه» اثر جنایی قدرتمندی است که حالوهوای روحیروانی جنایتکاری جوان بهنام برونو (Jérémie Renier) و همسر باردارش سونیا (Déborah François) را روایت میکند. برونو با حضور بچه مشکل دارد و میخواهد از شر او خلاص شود، اما فیلمسازان ما طوری داستان را روایت میکنند که شما نمیتوانید نتیجه بگیرید برونو استحقاق پدرشدن را ندارد. برونو کودک را در بازار سیاه میفروشد، اما بعد از دیدن شوکی که به سونیا وارد میشود، کودک را برمیگرداند. بااینحال زن و مرد جوان مدام از هم دورتر میشوند. این فیلم دوستداشتنی شما را در خود غرق میکند و برای دیدن اینکه چه اتفاقی میافتد، نفستان را در سینه حبس میکنید. این فیلم میتواند چنان ذهن شما را درگیر کند که به تئوریهای جدیدی در باب مسیحیت، فروپاشی سوسیالیسم در اروپا یا حتی حرکت دوربین برسید. حتی شاید بتوانید تعاریف جدیدی از سینمای اروپا یا روبر برسون ارائه کنید.
بخشی از جذابیت سینمای برادران داردن سادگی داستان در عین روایت عمیق است. مثل «بچه» که موضوع آن روایت واقعیت و مرگ است. این دو برادر کارگردان مهمترین انتخابهای ناگزیر انسانها، سقوط اخلاقی و گرایش افراطی به مسیحیت برای تطهیر خویش را روایت میکنند. البته در دنیای داردنها، فضیلت به انتخابهای شخصی منجر میشود که این نوع انتخابها به فروپاشی سوسیالیسم در اروپا اشاره دارد. جامعه رو به انحطاطی که در آن فرد میماند و انتخابهایش!
برادران داردن فیلمهای جذابی میسازند که هیجانانگیزند اما بیننده را به فکر فرو میبرند.
فیلم برداران داردن غمانگیز است اما ناامیدکننده نیست. دغدغه اقتصادی بزرگترین مشکل این زوج جوان است، اما آنها به این امر واقفاند که در حال ورود به جامعه دموکراتیک و استفاده از مزایای آن هستند. هرچند باز هم مشکل بزرگی وجود دارد و آن هم ازبینرفتن داراییهای غیرمادی و معنویات است. مذهب، خانواده، انسجام اقشار مختلف جامعه و وطنپرستی همگی ممکن است قدرت خود را در لوای این جامعه دموکراتیک از دست بدهند. با فرض فقدان این معیارها و آنچه نامش را تعهد شخصی میگذاریم، بهویژه مسئولیت پدربودن، شاید «بچه» بهنوعی روایتی محافظهکارانه هم به شمار برود.
اینکه این فیلم را اثری محافظهکارانه بدانیم یا درام به عهده خود تماشاچی است. فیلم روی موضوع نگهداری از بچه متمرکز است و از آنجایی که این تعهداتِ ما به دیگران است که از ما انسانی واقعی میسازد، لزومی ندارد که ما مانند برادران داردن جهتگیری خاصی داشته باشیم. فقط کافی است بدانیم که بیتعهدی و انداختن تمام مسئولیت بر دوش دولت یا هر نهاد دیگری ممکن است چه خطراتی را متوجه جامعه کند.
۱۹. سوختن (Burning)
کشور سازنده: کره جنوبی، ژاپن
سال پخش: ۲۰۱۸
کارگردان: لی چانگ دونگ
بازیگران اصلی: یو آه این، جون جونگ سو
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۲۸ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۵
«سوختن» فیلمی هیجانانگیز درباره عشق وسواسگونه برگرفته از داستانی کوتاه اثر هاروکی موراکامی است. این درام روانشناختی در کره مصرفگرای مدرن و جامعه جوانان فقیر و ثروتمند اتفاق میافتد. آنها اغلب مخفیانه زندگی میکنند و بهدلیل بدهیهایشان تحتتعقیباند. این فیلم حول محور معمای ناپدیدشدن کسانی میچرخد که بهتدریج برای قهرمان داستان اهمیت خود را از دست میدهند.
یو آهاین در نقش جونگسو، پسری روستایی از پاجو، بازی فوقالعادهای ارائه میدهد. او چهرهای دوستانه و کمی سادهلوح دارد. جونگسو میخواهد نویسنده شود و به آثار نویسندگان آمریکایی مانند ویلیام فاکنر و اسکات فیتز جرالد علاقه دارد. مادرش زمانی که او بچه بوده آنها را ترک کرده و پدر کشاورز تنها و خشمگین او، کهنهسربازی است که کلکسیونی از چاقوهای گوناگون دارد.
جونسگو پس از سالها فارغالتحصیل شده است و در سئول زندگی میکند و آینده مشخصی ندارد. زنی جوان نظر او را به خود جلب میکند. این زن هامی با بازی جون جونگ سو است. او به جونگسو میگوید که او را از دوران دبیرستان میشناسد و جونسگو با او بدرفتاری میکرده، اما در موقعیتی مهم به او کمک کرده است. جونگسو هیچ خاطرهای از این اتفاق ندارد، اما درنهایت همهچیز مسیر خود را طی میکند.
لی با استعدادی ماهرانه به ماجرا حسوحال خاصی میبخشد و برای موسیقی متن فیلم از موسیقی جذابی استفاده میکند. او در بخشی از فیلم از موسیقی جاز مایلز دیویس استفاده میکند و کرختی، بهت و تحیر جونگسو را بهخوبی به تصویر میکشد. درنهایت جونگسو خواب گلخانه در حال سوختن را میبیند، صحنهای وهمآور و بینظیر که با ترس و وحشت شخصیت اصلی جذابتر میشود.
۱۸. مهلکه (The Hurt Locker)
ژانر: درام، هیجانی، جنگی
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۰۸
کارگردان: کاترین بیگلو
بازیگران اصلی: جرمی رنر، آنتونی مکی، گای پیرس
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۱۱ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۵
زمانی که کاترین بیگلو بهعنوان اولین زن اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم «مهلکه» از آنِ خود کرد، تاریخساز شد. او توانست در صنعت مردانه فیلمسازی آمریکا، بهعنوان شخصی که موقعیت برابری با مردان برای خود دستوپا کرده است، بدرخشد و این نقطهی عطف سینماییسیاسی در هالیوود است. از طرفی خانم کاترین بیگلو در ژانر جنگی که معمولا زنان به آن نمیپردازند یا با ویژگیهای زنانه فاصله زیادی دارد، موفق به کسب چنین جایگاهی شده است.
فیلم درباره ۳ تفنگدار ارتش آمریکاست که مسئول خنثیکردن بمبهایی هستند که شورشیان عراقی در معابر شهر کار میگذارند. جذابیت داستان آنجاست که یکی از این تفنگداران بهنام جمیز (جرمی رنر) علاقه زیادی به انجام این مأموریتها نشان میدهد، بهقدری که همقطارانش از این شیفتگی مفرط او دچار وحشت میشوند.
من و نویسنده فیلمنامه سعی کردیم تا در مواجهه با چالشهای روند ساخت این فیلم صادقانه برخورد کنیم. متأسفانه از جزئیات دردناک جنگ عراق اطلاعات زیادی در دست نیست و من به فیلم خودم بیشتر بهچشم یک رپورتاژ خبری نگاه میکنم.
– کاترین بیگلو
جنگ بهرغم نفرتانگیزبودن، جیمز را صاحب شغل کرده است و جیمز تلاش میکند تا به بهترین نحو به وظایفش عمل کند. جنگ به او موقعیت، شأن اجتماعی و دوستانی همدل داده است که در این دوره و زمانه بهسختی میتوان به دستشان آورد. در واقع ما با شخصیتی مواجه هستیم که اتفاقی مانند جنگ که در نفس خود حادثه تلخی است، او را به هدفش رسانده است، چیزی که جامعه آن را از او دریغ کرده بود. همین قضیه فیلم بیگلو را از دیگر آثار سینمای جنگی متمایز میکند. حتی مرگ جیمز هم مانند آثار جنگی دیگر نه مصیبت جنگ را به ما نشان میدهد و نه مرگ قهرمانانه را. مرگ او نه الهامبخش است و نه جذاب. او حتی تیر هم نمیخورد. مرگ جیمز مرگ یک زندگی است که هر روز و هرلحظه در التهاب ترس از انفجار هرکدام از بمبهایی که خنثی میکند، تحلیل میرود.
فرانسوا تروفو «مهلکه» را فیلمی ضدجنگ میداند. نه به این خاطر که این فیلم نقدی ساده از جنگ ارائه میکند، بلکه به این دلیل که به بیننده نشان میدهد انسانها چگونه نیازمند جنگ میشوند و چگونه بیش از آنکه شیفته شهادت باشند، برای جنگیدن زندگی میکنند.
۱۷. مونیخ (Munich)
ژانر: درام، اکشن، تاریخی
کشور سازنده: آمریکا، کانادا، فرانسه
سال پخش: ۲۰۰۵
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
بازیگران اصلی: دنیل کریگ، اریک بانا
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۴۴ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۵
استیون اسپیلبرگ یکی از قویترین کارگردانان حال حاضر آمریکاست که در قرن ۲۱ کمتر به او توجه شده است. در دهه ۱۹۹۰، اسپیلبرگ توانست از هنرمندی مردمی به نویسندهای معتبر تبدیل شود و طی یک دهه، آثار دراماتیکِ تاریخی شاخصی همچون فهرست شیندلر (Schindler’s List) و نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan) را خلق کند. پس از این ۲ فیلم، اسپیلبرگ آثاری را خلق کرد که در گیشه فوقالعاده بودند، اما هرگز اقبال این ۲ فیلم را به دست نیاوردند. استعداد ذاتی و نظم این کارگردان معروف باعث میشود بیشتر در ژانرهای علمیتخیلی، تاریخی، سیاسی، انیمیشن و جاسوسی کار کند. با توجه به آثار شگفتیساز و متنوع این فیلمساز بزرگ، منتقدان مجله نیویورک تایمز به این نتیجه رسیدند که این اثر (مونیخ) از میان چندین اثر دیگر او مانند « لینکلن»، «اسب جنگی» و «پل جاسوسان» در فهرست ما قرار بگیرد.
البته همانطور که گفتیم، فیلمهای دیگر اسپیلبرگ مثل «ایندیانا جونز» یا «اگه میتونی منو بگیر» و «جنگ دنیاها» که با اقبال عمومی خوبی مواجه شدند هم در فهرست فیلمهای قرن بیستویکم این کارگردان قرار میگیرند، اما از نگاه منتقدان نیویورک تایمز واجد قرارگیری در این فهرست نیستند.
« مونیخ» بخشی از سهگانهای است که در پاسخ به حملات ۱۱ سپتامبر و پیامدهای ناشی از آن ساخته شد. این فیلم سراغ گروهی تروریست فعال تحتتعقیب اسرائیل میرود که مسئول کشتهشدن ورزشکاران اسرائيلی در جریان بازیهای المپیک مونیخ در سال ۱۹۷۰ هستند. «مونیخ» اثری هیجانانگیز و پیچیده است که پرسشهای اخلاقی مهمی را درباره عدالت، انتقام و مبارزه عادلانه با تعصبات کورکورانه در هسته داستانی خود مطرح میکند. «مونیخ» اثری است که از رویکرد اسرائیل در قبال اعمال خشونتآمیز اعراب انتقاد میکند. باید این فیلم را ببینید تا ارتباط فیلم را با تمام موضوعات عنوانشده و سؤالاتی که پیرامونشان وجود دارند، دریابید.
۱۶. روما (Roma)
کشور سازنده: مکزیک، آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۸
کارگردان: آلفونسو کوارون
بازیگران اصلی: یالیتزا آپاریچیو، مارینا د تاویرا
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۱۵ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۷
جدیدترین اثر آلفونسو کوارون بهنام «روما» فیلمی هیجانانگیز، جذاب، تکاندهنده و شگفتانگیز است. او برای خلق داستانی کاملا شخصی به دوران کودکی خود بازگشته است. کوارون برای ترکیب کلوزآپ و نمای عریض، جزئیات دقیق، طنزآمیز یا تکاندهنده با تصویری بزرگ و در مقیاسی واقعی روشی خارقالعاده دارد. اثر او درامی صمیمی است که ماجرای آن در زمان حال اتفاق میافتد.
فیلم او پویا و سیاهوسفید فیلمبرداری شده است. احتمالا همین ویژگی نیز استفاده از تکنیکهای دیجیتالی برای نمایش نماهای بیرونی را برای کارگردان سادهتر میکند. مناظر خیابانی فیلم او در مکزیکوسیتی دهه ۱۹۷۰ شما را به یاد آثار اسکورسیزی بزرگ میاندازند. کوارون صحنههای خیرهکنندهای از مردم را در موقعیتهای مختلف به نمایش میگذارد تا کشتار کورپوس کریستی را در ذهن مخاطب تداعی کند.
ماجرای فیلم در سال ۱۹۷۰ اتفاق میافتد. پوسترهای جام جهانی تابستان آن سال که در مکزیک برگزار شد، هنوز در اتاق خواب یکی از کودکان دیده میشود. «روما» در واقع داستان دو زن را روایت میکند. یکی از آنها کلئو، با بازی شگفتانگیز یالیتزا آپاریچیو، زنی جوان از بازماندگان سرخپوستان آمریکایی است. او بهعنوان خدمتکار پیش خانوادهای از طبقه متوسط مکزیکوسیتی زندگی میکند و زندگی شخصی او با زندگی کارفرمایش سوفیا (مارینا د تاویرا) گره میخورد.
۱۵. خوشهچینان و من (The Gleaners and I)
ژانر: مستند
کشور سازنده: فرانسه
سال پخش: ۲۰۰۰
کارگردان: آنیس واردا
بازیگران اصلی: –
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۲۲ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۷
«خوشهچینان و من» نه یک فیلم مستند بلکه تألیفی سینمایی با الهام از نقاشی معروف «خوشهچینان» اثر ژان فرانسوا میلت ( Jean-François Millet) نقاش فرانسوی است. مستندی درباره اهمیت چیزهایی که ما ممکن است آنها را نادیده بگیریم یا از بین ببریم. خوشهچینانِ نقاشی میلت زنان روستایی در حال برداشت گندماند. ترکیبی از وقار و صرفهجویی که امروزه همه در جستوجوی آن هستیم. این اثر درباره فریگانس (ضدمصرف گرایان)، هنرمندان و انزواطلبانی است که به دلایل مختلف از چرخه بیرحم مصرف و زوائدی که معرف زندگی مدرن است، فاصله میگیرند.
آنیس واردا، کارگردان فیلم و «منِ» آوردهشده در عنوان فیلم، خود را عضو غیررسمی از این خانواده میداند. حضور صمیمی و کنجکاو او روی پرده نمایش، تصاویری که انتخاب میکند و حکایتهایی که اگر او نشانمان ندهد ممکن است به چشممان نیایند، همگی مستندی را میسازند که بهسختی قابلتوصیف است و هرگز نمیتوانید فراموشش کنید. هرچند این مستند حس متفاوت و زیبایی را القا میکند و سفری است به ذهن و احساسات سازنده آن، در عین حال شباهت زیاد و عجیبی به موزه یا اثری هنری دارد.
آنیس وردا تنها زنی است که اجازه ورود به کلوپ پسران در موج نوی فرانسه را به دست آورد و به مرکز بینرشتهای هنرهای بینالمللی، بخش متفکران و منقدان خلاق راه یافت؛ جایی که در آن دوستان و بعضی از همکاران آیندهاش مانند کریس مارکر (Chris Marker)، رماننویس و منتقد هنری جان برگر (John Berger) و پات اسمیت (Patti Smith) که قالبهای مرسوم را نادیده میگیرند نیز حضور داشتند. آنیس وردا مظهر مبارزه و آنارشیستِ طرفدار جنبش ضدحاکم (پانک راک) است.
«خوشهچینان و من» بیانیهای زیباییشناسانه و نظاممند است که به افراط در هر چیزی اعتراض میکند. جمعآوری، تفسیر و کنار هم قراردادن اشیای بیربطی مثل نقاشی، سیبزمینی و کتاب در این اثر رویکردی است که هنر را به نبض زندگی نزدیک میکند. هیچ هدفی بالاتر از درک فردیت و خصوصیات انسانها، مکانها و لحظات نیست. تمام چیزهایی که ما دور و برمان جمع میکنیم، در واقع نماد قدردانی و درک ما از دنیای اطرافمان هستند. اما نوع معاشرتهایی که نتیجه تجربیات ما هستند مانع رسیدن ما به هدف میشوند، از طرفی ما خاطرات و تجربیاتمان را به اشیا مرتبط میکنیم و به مصرفگرایی و پرکردن اطرافمان با چیزهای غیرضروری روی میآوریم و مدام زباله تولید میکنیم. هرچند که فیلم وردا هم درباره خوشهچینان و هم طبقه ثروتمند جامعه است، ربط آن به زبالهها و پرداختن هنرمندان به این زوائد نشاندهنده این است که وردا سعی دارد در اثرش به استفاده دوباره این زبالهها توسط برخی هنرمندان بپردازد. پس در واقع سعی دارد بگوید باید ابتدا خود را از زوائد ذهنی که اشباعمان کردهاند خالی کنیم، سپس در جستوجوی ارزشهای واقعی باشیم.
این موضوع حتی درباره سینما هم صدق میکنند. فیلمهای زیادی ساخته میشوند که به همان سرعت که میآیند فراموش میشوند. اینکه چرا و چگونه این اتفاق میافتد مهم است. فیلم «خوشه چینان و من» از آن بابت اثر ارزشمندی است که مثالی واضح از برهانی است که بیان میکند. فیلمی ساده که ارزشش تقریبا بیحدوحساب است.
۱۴. مرگ آقای لازارسکو (The Death of Mr. Lazarescu)
ژانر: کمدی، درام
کشور سازنده: رمانی
سال پخش: ۲۰۰۵
کارگردان: کریستی پویو
بازیگران اصلی: یوان فیسکوتئانو، لومینیتسا گئورگیو
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۳۳ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۸
وقتی بیننده برای اولین بار با شخصیت اصلی فیلم مواجه میشود، مردی حدودا ۶۰ساله را میبیند که با بخش فوریتهای پزشکی تماس میگیرد و از درد معده چهارروزهاش شکایت و تقاضای کمک میکند. بعد کارگردان بهمدت دو ساعت و نیم دوربینبهدست دنبال مردی در آستانه مرگ است که از این بیمارستان به آن بیمارستان منتقل میشود و ما را به دیدن درامی جذاب از جنس کمدی سیاه دعوت میکند. آقای لازارسکو جهان را ترک میکند بدون اینکه کسی برایش سوگواری کند یا حتی او را بشناسد.
در جشنواره کن، این فیلم همه را چنان تحتتأثیر قرار داده بود که از هم میپرسیدند: «آن فیلم سهساعته رومانیایی را دیدید؟ حتما باید ببینیدش!» خب این توصیه هنوز هم صدق میکند، چون میتوان گفت فیلم طولانی کریستی پویو در بستر آثاری همچون «چهار ماه و سه هفته و دو روزِ» کریستین مونگیو (Cristian Mungiu) و «پلیس، صفت» (police, Adjective) کورنلیو پرومبیو جوانه میزند، فیلمهایی که باعث مطرحشدن زودهنگام سینمای رومانی شدند و تحسین بینالمللی را برانگیختند. جناب پویو هم همانند اکثر همکارانش (که البته بهنوعی رقابیش نیز هستند) سعی میکند تا در فیلمش از برداشتهای طولانی و کمترین تکان دوربین برای القای حس زندگی واقعی بهره ببرد، تکنیکی که اغلب برای القای کلاستروفوبیا (ترس از مکانهای تنگ) استفاده میشود. پویو در این فیلم بیرحمانه به پوچی و بیعدالتیای تلنگر میزند که هنوز هم پس از گذشت بیش از چند دهه از سقوط دیکتاتوری کومونیستی نیکولا چائوشسکو، در زندگی رومانیاییها وجود دارد.
هرچند فیلم با تجربهای شخصی آغاز میشود، طولی نمیکشد که خیابانها، آپارتمانها و بیمارستانهای بخارست هم از گزند سرککشیدنِ دوربین پویو در امان نمیمانند. با دیدن این فیلم شاید ناخودآگاه یاد ویلی لومن، شخصیت اصلی نمایشنامه معروف آرتور میلر یعنی «مرگ فروشنده»، بیفتید که اتفاقا تصادفی هم نیست. شاید لازارسکوی ضعیف داستان پویو مانند لومن یکی از هزاران انسانی نباشد که زیر چرخهای عظیم سرمایهداری آمریکا له میشوند، اما فردی است که لابهلای چرخدندههای زنگزده بروکراسی و رکود اروپای شرقی اسیر تصمیمات اشتباه خود میشود.
بد نیست که بهجز لازارسکو، به یکی دیگر از شخصیتهای مهم فیلم هم اشاره کنیم؛ راننده آمبولانسی که نقش او را لومینیتا گئورگیو (Luminita Gheorghiu)، هنرپیشه برجسته رومانیایی، بازی میکند و بهعنوان پشتیبان و مدافع لازارسکو به قهرمان دفاع از منافع او و اصرار برای رسیدگی به وضعیت بیمار تبدیل میشود. «مرگ آقای لازارسکو» کمدی سیاه و آزاردهندهای است، داستانی متافیزیکی که در قالب برشی از تراژدی زندگی یک انسان نمایان میشود و شما را دو ساعت و نیم با خود به جامعه کشوری از اروپای شرقی میبرد که شاید کمتر شناختهشده باشد.
۱۳. برو بیرون (Get Out)
کشور سازنده: آمریکا، ژاپن
سال پخش: ۲۰۱۷
کارگردان: جوردن پیل
بازیگران اصلی: دنیل کالویا، آلیسون ویلیامز
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۴۴ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۸
این اثر کنایهآمیز و هیجانانگیز با موضوع نژادپرستی به فیلم «حدس بزن چه کسی برای شام میآید» استنلی کریمر شباهت دارد. بازیگر بریتانیایی این فیلم، دنیل کالویا، نقش کریس، دوستپسر سیاهپوست رز، زنی جوان و سفیدپوست و زیبا با بازی آلیسون ویلیامز را بازی میکند. آنها بهتازگی با یکدیگر دوست شدهاند و او قصد دارد کریس را به خانه ببرد تا با پدر و مادر بسیار ثروتمند و روشنفکر خود، دین و میسی، که جراح و رواندرمانگرند، آشنا شود. رز میگوید که احتمالا پدر خیرخواهش به کریس خواهد گفت که اگر میتوانست برای سومین بار به اوباما رأی میداد.
بااینحال وقتی کریس به خانه بزرگ آنها پا میگذارد، از اینکه متوجه میشود خانواده رز بهرغم پیشروبودن، کارکنان سیاهپوست دارند، عمیقا ناامید میشود. از قضا دیدار زوج جوان با پدر و مادر رز با دورهمی خانوادگی بزرگی مصادف میشود و پذیرایی خدمتکاران در این دورهمی برای کریس بیش از پیش ناراحتکننده میشود. «برو بیرون» بسیار عجیبوغریب و مضحک است و تیغ انتقاد بیرحمانه آن مانند چاقوی کوچک جراحی تیز و برنده به نظر میرسد.
۱۲. پسرانگی (Boyhood)
ژانر: درام
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۴
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
بازیگران اصلی: ایتن هاک، پاتریشیا آرکت، الار کوالترین
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۴۵ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۹
این فیلم داستان ساده زندگی یک کودک در درام لینکلیتر است. فیلم «پسرانگی» به روایتی فوقالعاده تبدیل میشود و واقعگرایانه و قدرتمند ۱۲ سال از زندگی پسربچهای بهنام میسون (از دبستان تا دوران بلوغ) را روایت میکند. در آغاز فیلم، میسون ۶ سال دارد و زمانی که فیلم به پایان میرسد، او تقریبا ۱۸ساله است. سالها که میگذرند، میسون در برابر دیدگان بیننده رشد میکند. پیشرفتی که ممکن است گاهی خیلی هم به چشم نیاید، اما لحظاتی در فیلم شما را غافلگیر میکنند، مانند وقتی که در برابر آینه خودتان را میبینید و با تعجب میپرسید چطور این همه سال گذشت؟!
کارگردان این فیلم درباره اثر خود میگوید: «این فیلم تأثیر عمیقی روی مردم داشت و من واقعا این را پیشبینی نکرده بودم. من فقط یک داستان ساده را صمیمانه بازگو کردم، اما هنگامی که واکنش دوستداشتنی مخاطبان را دیدم، خوشحال شدم و با خودم گفتم پس چیزی که ساختهام اثر قدرتمندی از آب درآمده است. ما همه در جستوجوی ایجاد رابطه و پیوند با بقیه آدمها هستیم. با دیدن این فیلم میفهمیم که دوست داریم زمانمان چگونه بگذرد و برای تغییر زندگی و روابطمان نیازمند چه چیزی هستیم. کسی هست که بزرگ نشده باشد؟ خواهر و برادر نداشته باشد یا هرگز خانه کودکیاش را ترک نکرده باشد؟ ممکن است افراد مسنتر جواب این سؤالات را بهراحتی بدهند، اما من فهمیدم که این فیلم میتواند روایت زندگی هر زمان و هر نسلی باشد.»
مردم این فیلم را میبینند و آن را به روابط خودشان تعمیم میدهند. مثلا میگویند دختر یا پسر من دانشگاه را نیمهکاره رها کرد یا کسی میگفت خودم دانشگاه را ناتمام گذاشتم و حالا با دیدن فیلم شما میفهمم که مادرم آن زمان چه احساسی داشت. از آنجا که نگاه تمامی ما به زندگی محدود است، دچار خیالپردازی میشویم. بااینحال فیلم توانایی آن را دارد که زاویه دید تازهای به زندگی در اختیار ما بگذارد و این قدرت داستانگویی سینماست.
۱۱. دزدان فروشگاه (Shoplifters)
بازیگران اصلی: لیلی فرانکی، ساکورا آندو
سال پخش: ۲۰۱۸
کارگردان: هیروکازو کورییدا
کشور سازنده: ژاپن
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۱ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۷٫۹
به کسانی که مدام از خود میپرسند «فیلم چی ببینم»، تماشای «دزدان فروشگاه» را توصیه میکنیم. این فیلم اثری پیچیده، ظریف و رازآلود است که با پایانبندی شگفتانگیز خود شما را حیرتزده میکند. این فیلم یکی دیگر از درامهای خانوادگی پیچیده و ظریف بهسبک آثار کلاسیک ژاپنی است و در آن کورییدا خود را به استادی مدرن تبدیل میکند. تغییرات مهم داستانی در این فیلم، بهجز افشاگری بزرگ و دلخراش بخش پایانی، تقریبا مخفیانه اتفاق میافتند. این فیلم بهرغم تمام ملایمتهایش، ویرانکننده ژاپن مدرن، ناکارآمدیها و ریاکاریهایش را به تصویر میکشد.
لیلی فرانکی نقش اوسامو، مردی با پوزخندی همیشگی، را بازی میکند. او سرپرست خانواده بزرگ فاگین است. این خانواده از افراد سرکشی تشکیل شده است که همگی رازها و دروغهایی دارند و همه با هم در آپارتمانی کوچک و اجارهای زندگی میکنند.
اوسامو در ظاهر کارگری معمولی در کارگاههای ساختمانی است، اما در واقع از فروش چیزهایی که از سرقت مغازهها همراه با پسرش به دست میآورد، روزگار میگذراند. همسرش نوبویو در خشکشویی هتل کار میکند. او هم همیشه چیزهای جامانده در جیب لباسهای مردم را میدزدد. زن جوانتر آکی (مایو ماتسوکا) است که با بازی در فیلمهای مستهجن سهم خود را از امور مالی خانواده میپردازد. هاتسو هم مادربزرگ آنهاست که با حقوق بازنشستگی خود از این خانواده حمایت میکند. او فرزندان بزرگ همسر دوم شوهر مرحومش را دچار عذاب وجدان میکند تا به او پول بدهند و این پول را صرف ماشینهای بازی و شانس در کازینو میکند.
۱۰. داگویل (Dogville)
کشور سازنده: دانمارک، هلند، سوئد، آلمان، انگلستان، فرانسه، فنلاند، نروژ، ایتالیا
سال پخش: ۲۰۰۳
کارگردان: لارس فون تریه
بازیگران اصلی: نیکول کیدمن، پل بتانی
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۵۸ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۸
لارس فون تریه، استاد درخشان جشنواره فیلم کن، باری دیگر با فیلم ۳ساعتهای بهنام «داگویل» به سینما بازگشت. این فیلم با بازی نیکول کیدمن، پل بتانی و لورن باکال بیش از سایر فیلمهای جشنواره کن ۲۰۰۳ سروصدا کرد. فون تریه که برخی از منتقدان سالها آثار او را دارای حماقتی فریبنده و نوجوانانه میدانستند، همه را مجبور کرد که اعتراف کنند «داگویل» اثری جذاب، از نظر فنی کامل و با بازیهای خوب است.
این فیلم آزمایش رسمی اجرای تئاتر در مقابل دوربین است که از آثار کلاسیک تلویزیونی مانند فیلم «نیکلاس نیکلبی» در دهه ۱۹۷۰ الهام میگیرد. ماجرای «داگویل» در شهری کوچک در آمریکای دوران رکود بزرگ اتفاق میافتد. پلان خیابان این شهر با گچ مشخص شده است و چرخاندن دستگیره درها با جلوههای صوتی نمایش داده میشود.
کیدمن در این فیلم نقش غریبهای مرموز را بازی میکند که در فرار از دست جنایتکاران در سایه به این شهر دور از دسترس میرسد. شهروندان وحشتزده موافقت میکنند که او را در ازای انجام چند کار مخفی کنند. تام با بازی پل بتانی آرمانگرای جوان و متعصبی است که مسحور گریس شده است و این موقعیت را فرصتی برای بهبود اخلاق جمعی میبیند.
این فیلم با بازی فوقالعاده کیدمن، بتانی و نقشآفرینی بینظیر بازیگران مکمل آنها به حق جزو فیلم هایی است که ارزش دیدن دارند.
۹. دختر میلیوندلاری (Million Dollar Baby)
ژانر: ورزشی، درام
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۰۴
کارگردان: کلینت ایستوود
بازیگران اصلی: هیلاری سوانک، کلینت ایستوود، مورگان فریمن
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۱۲ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۱
کلینت ایستوود کارگردانی است که گاهی اوقات آثارش را با همان کیفیتی که میسازد، به نمایش میگذارد؛ سریع، باکیفیت، بیحاشیه و بیسروصدا. «دختر میلیوندلاری» اثری است که جشنوارهها و جوایز مختلف را پیش از ماه دسامبر ۲۰۰۴ پشتسر گذاشت و زودهنگام برای منتقدان روی پرده رفت و آنها را تحتتأثیر قرار داد. هرچند بعد از «دختر میلیوندلاری» (اثری که دومین اسکار را برای کارگردانش به ارمغان آورد) مردم چندان فیلمهای ایستوود ارتباط برقرار نکردند، منحصربهفردبودن این مرد در هالیوود انکارناپذیر است. کلینت ایستوود در سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶ درگیر فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شد و در آمریکا چهرهای جمهوریخواه و طرفدار ترامپ به شمار میرود، اما نمیتوان منکر کارهای هنری خوب و قوی این کارگردان معروف آمریکایی شد. آثاری مثل «شکستناپذیر» (Invictus) که دربارهی نلسون ماندلا بود یا فیلم «نابخشوده» (Unforgiven).
ایستوود غالبا به سینمای کلاسیک آمریکا علاقهمند است. سبکهایی مثل وسترن، سینمای جنایی یا جنگی، اما در این اثر سینمایی خود یک درام ورزشی خلق میکند. درامی که به ورزشی مثل بوکس میپردازد و بیشتر مستعد گرایش به کلیشه و احساسات است و این امر جذابیت بیشتری به این اثر سینمایی ایستوود میدهد. فیلمنامه «دختر میلیوندلاری» در واقع از روی داستانی بهقلم اف.ایکس.توله نوشته شده است، اما ایستوود ترجیح میدهد که در ساخت این فیلم بهجای خلق چیزی تازه، روی قراردادهای انسانی از جنس اعتمادبهنفس یا آزادی تأکید کند. او سعی میکند تا جریان سیال احساسات عمیق انسانی را کشف کند و ظرافتی از این احساسات را به بیننده نشان بدهد که تا پیش از آن متوجهشان نبودهایم.
مورگان فریمن و هیلاری سوانک در این فیلم موفق به دریافت اسکار بهترین نقش مکمل مرد و بهترین نقش اول زن شدند. این فیلم برای ایستوود هم جایزه بهترین کارگردانی و نامزدی نقش اول مرد را به همراه داشت. مورگان فریمن در این فیلم نقش یک بوکسور سابق بهنام اسکرب را بازی میکند که در واقع محرم اسرار و بهنوعی وجدان بیدار فرانکی دان مربی بوکسی است که نقش آن را خود ایستوود بازی میکند. فرانکی فردی خیالاتی و دچار توهم است که مگی فیتزجرالد (هیلاری سوانک) سعی بر متقاعدکردن او برای پذیرش مربیگری او و تبدیل وی به بوکسوری حرفهای دارد.
از آنجا که ممکن است بسیاری از شما هنوز این فیلم را ندیده باشید، توضیح بیشتری درباره داستانش نمیدهیم. اما اگر این فیلم را دیده باشید و داستان اصلی را هم خوانده باشید، حتما موافقید که این اثر سینمایی چیزی فراتر از طرح اولیه داستانش است. شوخیها و دیالوگهای صمیمی و تندی که بین شخصیتهای اصلی این فیلم ردوبدل میشوند، همیشه تازگی دارد و تصاویری که فیلمبردار این اثر، تام استرن (Tom Stern)، در برابر دیدگان تماشاچی قرار میدهد، بینظیر و خیرهکنندهاند. به نظر میرسد «دختر میلیوندلاری» کلینت ایستوود جزو آثاری باشد که ۵۰ سال بعد از تولید و اکران خود آنچنان که باید دیده میشوند.
۸. یی یی (Yi Yi)
ژانر: درام، عاشقانه
کشور سازنده: تایوان، ژاپن
سال پخش: ۲۰۰۰
کارگردان: ادوارد یانگ
بازیگران اصلی: وو نین جن، الین جین، ایسه اوگاتا
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۵۳ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۱
«یانگ یانگ» کوچکترین فرزند «یان» است که تنها یک خواهر دارد. این پسر کوچک ذاتا عکاس است و تخصص او گرفتن عکس از پشت سر آدمهاست، زوایایی از بدن انسان که خودش قادر به دیدن آنها نیست. بهسختی میتوان پذیرفت نامگذاری این کودک ۸ساله که نامش تکرار اسم کارگردان (ادروارد یانگ) است تصادفی باشد. یانگ فیلمساز زیرکی است که میخواهد تغییری ژرف در خودِ درونی انسان به وجود بیاورد. یک هنرمند تجسمی به تمام معنا که قصد دارد زندگی را از تمام زوایایش زیر ذرهبین بگذارد.
«یی یی» بخشی از یک رمان زیباست و ۳ ساعت از زندگی یک خانواده مدرن تایوانی را برای بیننده به نمایش میگذارد. داستان از نگاه «تینگ تینگ» خواهر بزرگتر یی یی و پدرش که طراح بازیهای کامپیوتری و فردی آرام اما درگیر بحران میانسالی است، روایت میشود. راجر اِبرت (Roger Ebert) «یی یی» را اینگونه توصیف میکند:
فیلمی که در آن هیچکس بیش از نیمی از حقیقت را نمیداند و هیچکس بیش از نیمی از زمان فیلم خوشحال نیست. میدانم که شما هم با من همعقیدهاید که در خوشبینانهترین حالت ممکن، این توصیفِ خودِ زندگی است.
«ادروارد یانگ» که در سیاتل آمریکا زندگی میکرد و به فعالیت در حوزه فناوری مشغول بود، پیش از آنکه به تایوان برگردد به فیلمسازی روی آورد و مانند هو شیائو-شین و تسای مینگ-لیانگ جزو چهرههای اصلی سینمای نوین تایوان در دهه ۱۹۹۰ است. «یی یی» اولین فیلم این کارگردان دقیق، خوشذوق و کاربلد تایوانی است که در ایالات متحده آمریکا به نمایش درآمد. بسیار غمانگیز است که این فیلم، آخرین فیلم این انسان منحصربهفرد پیش از مرگش در سال ۲۰۰۷ هم هست. همین مقدمه کافی است تا مطمئن شویم که این فیلم اثری عالی و درخورِ توجه است که به چند بار دیدنش هم میارزد.
این اثر زیبا با گردش بر فراز خیابانهای شلوغ تایپه آغاز میشود و با سفر به توکیو به پایان میرسد. میتوان گفت این شخصیتها هستند که در برابر نمایش کلیشههای موجود در شهرها و زندگی جاری تقریبا اهمیت خود را از دست میدهند. افراد اندکی هستند که بتوانند زندگی شهری معاصر را اینچنین از تمامی زوایایش بررسی کنند. عنوان این فیلم به انگلیسی «یکی پس از دیگری» (a one & a two) ترجمه شده است، عنوانی که میتواند بیانگر حرکت بهسمت بینهایت باشد.
۷. پشت و رو (Inside Out)
ژانر: ماجراجویی، انیمیشن، کمدی
کشور سازنده: آمریکا، ژاپن
سال پخش: ۲۰۱۵
کارگردان: پیت داکتر، رونی دل کارمن
صداپیشگان اصلی: امی پولر، فیلیس اسمیت، بیل هیدر
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۳۵ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۱
با گذشت ۲ دهه از قرن ۲۱ کمپانی پیکسار همچنان رکورددار استقبال از ایدههای خلاقانهی فیلمسازان مختلف در عرصه تولید انیمیشن است. به نظر میرسد از فیلمهای پیکسار بهگونهای متفاوت استقبال میشود. مجلهی نیویورک تایمز در اقدامی مهیج تصمیم میگیرد تا برای انتخاب یکی از بهترین آثار این کمپانی یک نظرسنجی در فضای مجازی انجام بدهد، اما همانطور که حتما خودتان هم تجربه دیدن انیمیشنهای زیبای کمپانی پیکسار را داشتهاید، انتخاب یک اثر برتر از میان آثار این استودیو کار مشکلی است. انیمیشنهایی مانند «بالا»، «داستان اسباببازیهای ۳»، «رتتویی» و «کارخانه هیولاها» از محبوبترین آثار پیکسارند.
درنهایت برترین فیلم کمپانی پیکسار که در صدر این فهرست قرار میگیرد، فیلمی نیست جز «درون و بیرون» یا «پشت و رو»؛ یکی از خلاقانهترین، پویاترین و مسحورکنندهترین محصولات کمپانی پیکسار، انیمیشن زیرکانه فلسفی در حوزه روانشناسی نوین قرن ۲۱. این انیمیشن زیبا در قالب داستانی روایت میشود که تقریبا به یک میزان باعث خنده و گریهتان میشود و به مفهوم غم و شادی که هر دو لازمه زندگی هستند میپردازد و انصافا موفق هم عمل میکند.
۶. ندیمه (The Handmaiden)
کشور سازنده: کره جنوبی
سال پخش: ۲۰۱۶
کارگردان: پارک چان ووک
بازیگران اصلی: کیم مین هی، کیم ته ری
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۲۵ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۱
پارک چان ووک کهنهکار سینمای افراطی است که بهخاطر سهگانه وحشیانهاش درباره انتقام یعنی «همدردی با آقای انتقام»، «اولد بوی» و «بانوی انتقام» شهرت دارد. او «ندیمه» را با همکاری نویسندهاش، جئونگ سئو کیونگ، از رمان مشهور سارا واترز، نویسنده انگلیسی، اقتباس کرده است. «ندیمه» یکی از بهترین فیلم هایی که باید دید، داستانی با تهمایههای جنایت، عشق و خیانت دارد. این موضوعات را کارگردان از لندن ویکتوریایی به کره تحتاستعمار ژاپن در دهه ۱۹۳۰ پیوند زده است. بر این اساس، او یک اثر هیجانانگیز خلق میکند تا با «ربکا» آلفرد هیچکاک یا «شیطانصفتان» هنری جورجز کلوزو مقایسه شود.
دوربین او را به غیرقابلاعتمادترین راوی ممکن تبدیل میکند. در نیمههای فیلم، پیچوتاب ناگهانی به وجود میآید، آشوبی تماشایی که همهچیز حول محور آن میچرخد و داستان را دوباره از نو شروع میکند. درنتیجه تماشاگر طعم بازی خیانت را کاملا میچشد.
پارک در این فیلم ۳ بازیگر برجسته دارد. ها جونگوو نقش کنت فوجیوارا را بازی میکند. او جنایتکاری شیطانصفت و خوشتیپ و نجیبزادهای قلابی است که جیببری بهنام سوک هی با بازی کیم تهری را به خدمت میگیرد تا بهعنوان ندیمه وارد خانوادهای ترسناک و ثروتمند شود. بزرگ این خانواده خواهرزاده و وارث خود، هیدکو با بازی کیم مینهی، را مجبور میکند تا برای مهمانان رسمیاش داستانهای پورن بخواند و آنها را وادار به خرید کتابهای کمیاب و ممنوعه او کند.
در این میان، سوک هی مأمور شده است تا هیدکو را متقاعد کند که پیشنهاد ازدواج مخفیانه کنت را بپذیرد و در زمان مناسب با او فرار کند. حضور ندیمه برای اجرای این نقش حیاتی است. کنت قلابی برای سوک هی توضیح میدهد که وقتی حساب بانکی همسر جدیدش را خالی کند، هیدکو را به دیوانهخانه میبرد و سوک هی میتواند تعدادی از جواهرات او را برای خود بردارد. همهچیز درست برنامهریزی شده است، اما هیدکو و سوک هی ناگهان جذب یکدیگر میشوند و این سؤال مهم پیش میآید که واقعا کدامیک دیگری را اغوا میکند.
۵. مکس دیوانه؛ جاده خشم (Mad Max: Fury Road)
ژانر: اکشن، ماجراجویانه، علمیتخیلی
کشور سازنده: استرالیا، آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۵
کارگردان: جورج میلر
بازیگران اصلی: تام هاردی، شارلیز ترون
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۱
هنگامی که منتقدان مجله نیویورک تایمز در تلاش برای انتخاب فیلمهای این فهرست بودند، نتوانستند حضور فیلمهای وابسته به صنعت دیجیتال را در انتخاب برترینهای قرن ۲۱ نادیده بگیرند. بنابراین با این پرسش مواجه شدند که با وجود جلوههای ویژه دیجیتالی هایپراکتیو، کدام فیلمها به معنای واقعی فیلم اکشن محسوب میشوند.
هرچند پژوهشگران دنیای سینما اختلافنظر زیادی با هم دارند، درنهایت استانداردهای مشخصی برای قضاوت وجود دارد. پس تنها کاری که باید کرد جستوجو و بررسی آثار مختلف است. به هر حال فیلمی که بهعنوان بهترین فیلم اکشن قرن ۲۱ پیشاپیش آثار دیگر حرکت میکند، «مکس دیوانه؛ جادهی خشم» است که گردوخاک زیادی هم به پا کرده.
همانطور که اغلب دوستداران سینما میدانند، این فیلم چهارمین قسمت از سری فیلمهای «مکس دیوانه» است و کارگردان آن یعنی جرج میلر یکی از طراحان قدیمی است که از طرفی بین سایر همکاران سینمای دیجیتال خود محبوبیت خاصی دارد. جرج میلر در این فیلم پرکشمکش و ساختارشکن که فضاسازی جدیدی دارد، به سبک تازهای از این دست فیلمها رسیده است. در این فیلم چارلیز ترون با ایفای نقش امپراتور فیوریوسا با یک بازوی مکانیکی و چشمی که در سایهای سیاه قرار دارد که نشان از خونخواهی اوست این فیلم را از داشتن هر قهرمان دیگری بینیاز میکند.
۴. سیزدهمین (13th)
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۱۶
کارگردان: ایوا دوورنی
بازیگران اصلی: –
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۴۰ دقیقه
دوبله فارسی: ندارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۲
ایوا دوورنی، کارگردان فیلم «سلما»، در همدردی با جنبش «جان سیاهپوستان اهمیت دارد» مستندی بهشدت رادیکال برای نتفلیکس ساخته است. کارگردان در این اثر اینطور استدلال میکند که زندانیشدن مردان سیاهپوست در آمریکا پدیدهای است که ریشه در دوران بردهداری دارد. او معتقد است که این شباهتها انعکاسی ضعیف یا کنایهآمیز از افکار آن زمان نیستند، بلکه نشانههایی از همان علت بنیادی محسوب میشوند. بر حسب اتفاق، «سیزدهمین» درباره متمم سیزدهم قانون اساسی ایالات متحده آمریکاست که در آن بردهداری و حق دولت برای سلب آزادی افراد بهاستثنای مجرمان لغو شد. به این ترتیب، در ذهنیت قضایی این کشور میان زندان و بردهداری پیوندی برقرار شد. این نگرش قضایی در دوران جیم کرو، جنگ نیکسون و ریگان علیه جنایت و مواد مخدر، قانون سهضربتی کلینتون و بعد از آن ادامه یافته است.
مجازاتهای دولتی همیشه فقیرترین افراد، کسانی که کمترین توان پرداخت وثیقه را دارند، محتملترین افراد درگیر در جنایت و آنهایی را که اعتراضاتشان جرمانگاری شده هدف قرار میدهند. شنیدن سخنان جان ارلیچمن، دستیار نیکسون، و لی آتواتر، مشاور ریگان، مثل این است که قرص قرمزرنگ فیلم «ماتریکس» را خورده باشید و بهوضوح متوجه میشوید که هدف قراردادن مواد مخدر و جنایت فقط تعبیری برای نژادپرستی است. با وجود شرکتهای خصوصی که زندانها را اداره میکنند و در واشنگتن لابی میکنند، مردان سیاهپوست به مواد اولیه صنعت حقوقی این شرکتها تبدیل شدهاند. «سیزدهمین» اثری شدیداللحن و قانعکننده است هرچند که انگار اجازه میدهد از بیل و هیلاری کلینتون کمی رفع اتهام شود.
۳. خون به پا خواهد شد (There Will Be Blood)
ژانر: درام
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۰۷
کارگردان: پل توماس اندرسون
بازیگران اصلی: دنیل لوئیس، پل دانو
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۳۸ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۲
«خون به پا خواهد شد» داستان دَنیل پلِینویو، حفار کارکشته چاه نفت، است که در سال ۱۸۹۸ و پس از کشف چاه نفتی در یکی از مناطق غربی آمریکا، همراه پسرخواندهاش به آنجا میرود. او مردم محلی آن منطقه را متقاعد میکند تا زمینهایشان را حفاری کنند. دنیل که از کودکی تجربیات خوبی در رابطه با آدمها ندارد، میخواهد با ثروتمندشدن دیگر نیازی به کسی نداشته باشد و از انسانها فاصله بگیرد. بهرغم این طرز تفکر، تنها دلخوشی دنیل پسرخوانده اوست. اما او هم ناسپاس از آب درمیآید و بار دیگر دنیل را دچار یأس و ناامیدی میکند. در این بین فرد دیگری وارد میشود که خود را برادرخوانده او مینامد و دنیل سعی میکند برخلاف تجربههای ناخوشایند زندگی به این برادر دروغین اعتماد کند اما دوباره دچار ضرر میشود. هر تجربهی بد دنیل را خشنتر میکند تا فیلم خونبار پایان یابد. «خون به پا خواهد شد» در واقع نبرد بیپایان بین خوبی و بدی و طمع درونی شخصیت اصلی فیلم است، اما هرگز بهروشنی مشخص نمیشود که کاراکتر اصلی در کدام سوی این نبرد قرار دارد.
«خون به پا خواهد شدِ» اندرسون شاهکار قرن ۲۱ او درباره عشق، مرگ، ایمان، آز و تمامی احساساتی است که خون و نفت در آمریکای قرن بیستم با خود به همراه داشت. این فیلم سعی میکند تا داستانی آزاردهنده را در لوای یک مکتشف چاههای نفت، یعنی دنیل پلین ویو (با بازی فوقالعادهی دنیل دی لوئیسِ اسطورهای) که بهدنبال رؤیایی وحشیانه و توخالی است، به خورد بیننده بدهد. در واقع شخصیت اصلی داستان بهترین رؤیای آمریکایی را تجسم میکند و درنهایت بدترین آن نصیبش میشود.
این فیلم چشمانداز ژرف و عمیقی از وضعیت مغشوش آمریکا در آن دوره ارائه میدهد و البته منکر پیشرفت و دستاوردهای جدید این کشور نمیشود. ماجرای فیلم با قهرمان اصلی خود که مانند موجودی کهن سر از قبر برمیدارد، در سال ۱۸۹۸ جان میگیرد و در سال ۱۹۲۷ به پایان میرسد. در واقع این فیلم اقتباسی زیبا از رمانی بهنام «نفت» است که سال ۱۹۲۷ منتشر شد و از سوی دیگر بیننده را به یاد فیلم «همشهری کین»، شاهکار عصر نوین سینمای آمریکا، میاندازد.
شاید آنچه این فیلم درباره روح پویا و نفوذ سرمایهداری در آمریکا بیان میکند هر بینندهای را برای همیشه مسحور خود کند، اما آنچه درباره این اثر سینمایی شگفتیساز میشود، جدال ایمان، حرص و ملودرام «مردانگی مدرن» است که در فیلم بهخوبی به تصویر کشیده میشود.
در سکانس آغازین فیلم، تقریبا ۱۵ دقیقه طول میکشد تا شخصیت اصلی فیلم اولین دیالوگ خود را بگوید. این زمان که کاراکتر اصلی میز را مرتب میکند یا میلکشیکش را هم میزند، همگی صحنههایی مرتبط با شخصیتپردازی مردانه و بیانگر اطمینان قهرمان داستاناند که وقتی در میانه فیلم دستگاه حفاری منفجر میشود، تکامل مییابد. در واقع تمام این نشانهها بیننده را متوجه این واقعیت میکنند که عظمت دیدگاه کارگردانی مثل توماس اندرسون با دقت تکنیکی او کاملا مطابقت دارد تا جایی که شما هیچگاه در صحت صحنهای که مشاهده میکنید، کوچکترین تردیدی به خود راه نخواهید داد و هرچند او برای ثبت روایتهای تاریخی یا اقتباس از اثری مانند رمان «نفت» اختیار عمل کافی دارد، شما هرچیزی را دقیقا همانطور که اتفاق افتاده است تماشا خواهید کرد. او کارگردانی با نهایتِ اعتمادبهنفس است که خوب میداند چگونه استعداد بالقوه بازیگران و عوامل فیلمش (بهخصوص فیلمبردارش روبرت السویت و آهنگسازش جانی گرینوود) را در خدمت ایدههای خود بگیرد.
میتوانید مدتها درباره این فیلم بیندیشید و هرگز خسته نشوید. با «خون به پا خواهد شد» میتوانید تمام افکارتان را جا بگذارید. آثار سینمایی معدودی وجود دارند که قادرند چنین اثری روی ذهن بیننده خود بگذارند.
شیوهی فیلمسازی اندرسون شاید از آن رو جذاب باشد که در فیلمسازی هم از قوانین سینمای کلاسیک هالیوود و هم از قواعد سینمای هنری اروپا تبعیت میکند! به همین دلیل «خون به پا خواهد شد» میتواند بهاندازه آثار استودیوییِ قدیمیتر از خودش مانند «خواب بزرگ» لذتبخش و دیدنی باشد. البته مهارت بیعیبونقص کارگردان آن هم دلیل محکمی برای این ادعاست. آنچه مشخص است، توماس اندرسون در این اثر سینمایی خود همانند اسکورسیزی و کاپولا آنچه را از سینمای هالیوود آموخته است، با تفکرات رادیکال، شیوه داستانپردازی و بیان سینمایی منحصربهفردش همراه ساخته است و به مخاطب عرضه میکند.
«خون به پا خواهد شد» داستانی خلاقانه درباره تلاش انسان و عشق اوست. در واقع این تراژدی گذشته از خود داستان و شاهکار کارگردانی، این پرسش را به همراه دارد که چگونه ممکن است چنین سینمایی یا حتی خود دموکراسی بتواند از بستر جامعه آمریکایی که فیلم به ما نشان میدهد و از میان این حجم از ترس و وحشت ظهور کرده باشد.
به هر حال این فیلم مانند بسیاری از محصولات سینمایی همردهی خود میتواند مثال روشنی از تهور و بلندپروازی انسانی خودساخته را به نمایش بگذارد. کاراکتر اصلی اثر در مسیر واقعی تغییری که کارگردان برای او در نظر گرفته است، قرار ندارد. او مخلوق زمانه خویش است. مردی خودساخته و برخواسته از قلب غرب وحشی. شیطان و خدا هر دو در وجودش متولد میشوند، همچنان که قادر است به هستی زمینی خود تلنگر بزند، میتواند بر کسانی که با او همراه میشوند، تسلط یابد و آنها را به انحطاط بکشد.
۲. درخشش ابدی یک ذهن پاک (Eternal Sunshine of the Spotless Mind)
ژانر: درام، عاشقانه، علمیتخیلی
کشور سازنده: آمریکا
سال پخش: ۲۰۰۴
کارگردان: مایکل گوندری
بازیگران اصلی: جیم کری، کیت وینسلت
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۴۸ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۳
ظاهرا منتقدان مجله نیویورک تایمز برای انتخاب بهترین فیلم عاشقانه قرن ۲۱ ترجیح میدهند بهجای نظرسنجی علمی، در فضای مجازی و در روز عشق (ولنتاین) در این باره رأیگیری کنند. پس عجیب نخواهد بود اگر حالوهوای مخاطبان و روزی که برای نظرسنجی انتخاب شد هم بر نتیجه تأثیر گذاشته باشند.
بنا بر این نظرسنجی، غیر از چند مورد استثنا مانند «خاطرات بریجیت جونز» (Bridget Jones)، «دیوانه، احمق، عاشق» (Crazy, Stupid, Love) و «عشق حقیقی» (Love Actually)، اکثر خوانندگان به ملودرام تمایل بیشتری نشان دادند تا کارهای کمدیرمانتیک و بهجای علاقه به داستانهای پایان خوش، به ماجراهای عشق و فراق علاقهمند بودند و این نشان از این واقعیت دارد که اکثر روابط عاشقانه عصر ما دوام زیادی ندارند. حتی در قشنگترین اثر عاشقانه، فیلم «لالالند»، هم رابطهای به تصویر کشیده میشود که از گزند بلندپروازی و اتفاقات و بازیهای روانی مصون نمیماند. حتی فیلم «۵۰۰ روزِ سامر» هم که برخی خوانندگان نامش را ذکر کرده بودند، داستان رمانتیک بغرنجی دارد. همین مسئله درباره فیلمهایی مانند «او» (Her) یا «آبی گرمترین رنگ است» (Blue Is the Warmest Color) هم صدق میکند. ظاهرا در زمانهای به سر میبریم که ناامیدی رضایتبخشتر از تحقق خواستههاست. انگار مخاطب بیشتر طالب عاشقانههایی است که هرگز به سرانجام نمیرسند.
درنهایت برنده نظرسنجی ما فیلمی است که البته از نگاه منتقدان هم شایسته عنوان برترین فیلم رمانتیک شناخته شده است. این فیلم ترکیبی است از خنده، خیالپردازی، نوستالژی و امید. «درخشش ابدی یک ذهن پاک» درباره اولین عشق است که هرگز فراموش نخواهد شد، مگر آنکه یک دانشمند دیوانه بتواند اتفاقی با وسیلهای دستساز به کمکتان بیاید! از طرفی این فیلم درباره میل و خواسته و تاوان اجتنابناپذیر آن است، درباره اینکه چگونه سعی میکنیم شکستی را فراموش و دوباره از نو شروع کنیم.
«درخشش ابدی یک ذهن پاک» فیلمی است که شاید دلتان بخواهد با وجود اینهمه بازیگر حرفهای مثل جیم کری یا کیت وینسلت آن را دوباره در فرمی بهتر بازنویسی کنید، چون کافمن نویسندهای است که ذاتا تلخ و با حساسیت و بدبینی خاصی مینویسد و وابستگی عمیقی به نبوغ وسواسگونه میشل گوندری دارد.
۱. شهر اشباح (Spirited Away)
ژانر: ماجراجویی، انیمیشن
کشور سازنده: ژاپن
سال پخش: ۲۰۰۱
کارگردان: هایائو میازاکی
صداپیشگان اصلی: رومی هیراگی، میو ایرینو
مدتزمان فیلم: ۲ ساعت و ۵ دقیقه
دوبله فارسی: دارد
امتیاز (IMDB): ۸٫۶
این انیمیشن زیبا که اثر استاد بیچونوچرای انیمشین ژاپن، میازاکی است، ماجراهای جذاب و مسحورکننده دختری بهنام چیهیرو (Chihiro) را روایت میکند. این انیمیشن اثری هنری و توصیفی سحرانگیز است که شما را بهدنبال خود میکشد.
داستان از آنجا آغاز میشود که چیهیرو به همراه والدینش رهسپار شهری جدید برای زندگی میشوند، اما در راه از مسیر خود دور و وارد جنگل سرسبز و سحرانگیزی میشوند. در واقع آنها وارد محوطه استراحتگاه خدایان و ارواح دین ژاپنیِ شینتو شدهاند. پدر و مادر چیهیرو که تحتتأثیر محیط قرار گرفتهاند، تصمیم میگیرند تا از غذاهای موجود در استراحتگاه بخورند و بعدا هزینه غذا را بپردازند. در این بین چیهیرو که احساس خوبی ندارد، سعی میکند تا دور و اطراف را بگردد و اطلاعات بیشتری درباره محل به دست بیاورد. او با جوانی بهنام هاکو آشنا میشود که به دختر هشدار میدهد تا تاریک نشده از آنجا برود، اما دیگر دیر شده است و با تاریکی هوا بدن چیهیرو نیز دچار دگرگونی میشود. هاکو با دارویی معجزهآسا او را نجات میدهد اما پدر و مادر چیهیرو به خوک تبدیل میشوند و او باید بهتنهایی با کار در معبد ارواح به زندگی ادامه بدهد. بااینحال او ناامید نمیشود و پایان فیلم نمود غلبه انسانیت و امید بر تاریکی است.
داستان زندگی چیهیرو با روایت میازاکی آنچنان جذاب است که هر بینندهای را تا آخرین لحظه بهدنبال شخصیت اصلی میکشاند. پس میتوانید فیلم را تا آخرش ببینید و از فرازونشیبهای زندگی شخصیت اصلی و اتفاقات پیرامونش لذت ببرید. در ادامه، قصد داریم تا نظرات یکی از طرفداران پروپاقرص میازاکی، یعنی گیلرمو دل تورو گومز (Guillermo del Toro Gomez) کارگردان مکزیکی، درباره این انیمشین زیبا را با شما به اشتراک بگذاریم.
بهگفته دلتورو، او میازاکی را در زمان کودکی و در مکزیک کشف میکند. سالها بعد در نوجوانی فیلمی از او بهنام «همسایه من توتورو» میبیند که بسیار او را تحتتأثیر قرار میدهد و باعث میشود تا از آن بهبعد تمام کارهای میازاکی را دنبال کند. بهعقیده دل تورو، شیوه کار میازاکی و انیمیشنسازی او کاملا منحصربهفرد است و کسانی که میازاکی را والتدیزنی شرق مینامند، اشتباه بزرگی مرتکب میشوند.
در «شهر اشباح»، با دختری مواجهیم که دوران کودکی را پشتسر گذاشته و در آستانه ورود به دوران جوانی است. در شروع داستان، چیهیرو شروع به روایت میکند و آنچه ما از طرز نشستن او در ماشین دستگیرمان میشود، کودکی اوست. اما در روند داستان، او به لحاظ ظاهر، نگرش، احساسات و معنویت از کودک به زنی جوان تکامل مییابد. البته مشخص است که تکامل هزینهای دارد و قهرمان داستان ما باید آن را بپردازد. او اولین و مهمترین تکیهگاه یک کودک یعنی پدر و مادر و نامش را که در واقع مبین هویت اوست، از دست میدهد و در استراحتگاه ارواح او را «هیچچیز» مینامند. این فیلم اثری زیبا و مراقبهای خلسهوار مانند دیگر آثار سحرانگیز میازاکی است.
میازاکی روش خاصی برای آفرینش هیولاهای منحصربهفرد در آثارش دارد. هیولاهای آثار میازاکی موجوداتی با طراحی کاملا جدید اما وامدار اساطیرند. به نظر میرسد موجودات وهمانگیز آثارش بسیار نمادین هستند و او آنها را با مدنظر قراردادن موجودات اساطیری و آنچه در فرهنگ ژاپن ارواح عناصر چهارگانه زمین (خاک)، هوا، آب و آتش نامیده میشوند، طراحی میکند.
میازاکی همواره بهدنبال بخشش و قدرت است و توانایی آن را دارد که «قدرت» را هم برای افراد خوب و هم برای افراد بد و «بخشش» را هم برای دیوهای ویرانگر و هم مفید به یک میزان استفاده کند و این یکی از وجوه زیبای کار اوست. او دریافته است که لزوما نباید بهدنبال چیزهای خوب باشیم، چراکه ممکن است چیزی که در وهله اول خوب به نظر میرسد، در واقع بدی یا شرارتی را بهدنبال داشته باشد.
شما بگویید
بعضیها فیلم های سینمایی الهام بخش و خانوادگی دوست دارند و بعضیها فیلم های انگیزشی در حوزه کارآفرینی و کسبوکار را ترجیح میدهند. شما کدامیک از فیلمهای این فهرست را دیدهاید و کدامها را دوست دارید ببینید؟ پاسخ شما به پرسش فیلم چی ببینم چیست؟ پیشنهاد شما برای فهرست «فیلم هایی که باید دید» چیست؟
فکر کن ۲۵ تا فیلم اسم ببری توش رستگاری در شاوشنگ ، پدر خوانده ، گودفلاس ، پالپ فیکشن ، بلو کیشلوفسکی ، آینه ی تارکوفسکی ، اینسپشن ، اینتراستلار ، پرواز بر فراز آشیانه ی فاخته ، قول و درخشش نباشه ، بازم هست فعلا همینا پیشکش
دوست عزیز، این مقاله برای معرفی فیلمهایی خاص بوده که کمتر معرفی میشن نه فیلمهایی که اکثر افراد میشناسن.
پیشنهاد میکنیم مقاله بهترین فیلمهای imdb رو بخونین که فیلمهای مدنظرتون توش معرفی شدهان.
نبال یه فیلم میگردم که چندین سال پیش دیدم، اسمش یادم نیست، میتونید کمکم کنید
داستان درباره انتقام یک مرد از قاتلین همسرش هست که برای انتقان از آنها میره کار با ماشینهای راه سازی رو یاد میگیرد و در نسیر قاتلین یک گودال بزرگ که روی آن رو پوشانده بود حفر میکنه و ماشین قاتلین همسرش در گودال می افتد و روی ماشین آنها رو آسفالت میکنه و اونها رو با ماشینشون دفن میکنه
من فیلم پلتفرم(سکو) را دیدم،خیلی عالی بود،توصیه میکنم حتما ببینید.یعنی به طور کامل فاصله ی طبقاتی را به نمایش گذاشته.