مرور برچسب

دی 96

اسب پلاستیکی

خاطرم هست زمانی در حدود ده سالگی من کرج زلزله ۶ ریشتری را تجربه کرد . خانه ما طبقه چهارم بود و خب دیوارها جایشان را باهم عوض میکردند. خانه دقیقا مثل یک زنگ بزرگ نوسان میکرد.آن موقع تنها چیزی که چنگ زدم و از کمد دیواری برداشتم چند عدد عروسک…

حالا تَرَک ها را دوست دارم!

از لای چادر ۱۲ در ۶ متری شلوغ به آجر ها و آواره هایی نگاه میکنم که تا دیشب به آن میگفتم خانه و در آن با بغض میخوابیدم ...! چون داشت عید میشد و ترک های دیوارها مایه آبروریزی بودند... چشم هایم را می بندم. چشم می بندم و آوار ها را کنار…

سیبلی به نام “خدا”

اتفاقات برای رخ دادن نیاز به زمان دارند؛ فرض کنید زمانی نبود و شما با با اولین گاز بر همبرگرتان بیست کیلو چاق می شدید آیا گاز دوم را می زدید؟ یا بدانید با اولین کام سیگار نفستان قطع می شود. آیا سیگار را روشن می کنید؟ وحال فرض کنید با…